زمزمه ها

محمدرضا شفیعی کدکنی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 27
نمايش فراداده

آيينه بخت

تو مي روي و ديده من مانده به راهت

اي ماه سفر كرده خدا پشت و پناهت

اي روشني ديده سفر كردي و دارم

از اشك روان آينه اي بر سر راهت

باز آي كه بخشودم اگر چند فزون بود

در بارگه سلطنت عشق گناهت

آيينه بخت سيه من شد و ديدم

آينده ي خود در نگه چشم سياهت

آن شبنم افتاده به خاكم كه ندارم

بال و پر پرواز به خورشيد نگاهت

بر خرمن اين سوخته ي دشت محبت

اي برق ! كجا شد نگه گاه به گاهت ؟