زمزمه ها

محمدرضا شفیعی کدکنی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 34
نمايش فراداده

ديشب

دوش از همه شب ها شب جان كاه تري بود

فرياد از ين شب چه شب بي سحري بود

دور از تو من سوخته تب داشتم اي گل

وز شور تو در سينه شرار دگري بود

هر سو به تمناي تو تا صبح نگاهم

چون مرغك طوفان زده ي در به دري بود

چون باد سحرگاه گذشتي و نديدي

در راه تو از بوي گل آشفته تري بود

افسوس كه پيش تو ندارد هنرم قدر

اي كاش به جاي هنرم سيم و زري بود