زمزمه ها

محمدرضا شفیعی کدکنی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 39
نمايش فراداده

تحمل خار

آمد بهار و برگي و باري نداشتم

چون شاخه بريده بهاري نداشتم

در اين چمن چو آتش سردي كه لاله داشت

مي سوختم نهان و شراري نداشتم

گل خنده زد به شاخ و من از خويش شرمسار

كاندر بهار برگي و باري نداشتم

دادم ز دست دامنت اي گل به طعنه اي

از باغ تو تحمل خاري نداشتم

يك دم به آستان تو بختم نبرد راه

در كويت اعتبار غباري نداشتم