آمد بهار و برگي و باري نداشتم
چون شاخه بريده بهاري نداشتم
در اين چمن چو آتش سردي كه لاله داشت
مي سوختم نهان و شراري نداشتم
گل خنده زد به شاخ و من از خويش شرمسار
كاندر بهار برگي و باري نداشتم
دادم ز دست دامنت اي گل به طعنه اي
از باغ تو تحمل خاري نداشتم
يك دم به آستان تو بختم نبرد راه
در كويت اعتبار غباري نداشتم