زمزمه ها

محمدرضا شفیعی کدکنی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 42
نمايش فراداده

بر خاك و خار و خارا

سر گرم جلوه ديدم آن شهسوار خود را

دادم هنان به طوفان صبر و قرار خود را

آن شهسوار تمكين مست از برم چو بگذشت

كردم نثار راهش مشت غبار خود را

فرهاد پاكبازم كز برق تيشه ي عشق

افروختم به حسرت شمع مزار خود را

من بودم آن گل زرد كز جلوه ي نخستين

آيينه خزان ديد صبح بهار خود را

آن رهرو جنونم كز خون خود نوشتم

بر خاك و خار و خارا هر يادگار خود را

خوش باد وقت آن كو ز آغاز جاده ي عشق

چون شمع كرد روشن پايان كار خود را

كو دشت بي كراني تا سر دهم چو مجنون

اين هاي هاي زار ديوانه وار خود را