زمزمه ها

محمدرضا شفیعی کدکنی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 43
نمايش فراداده

معراج فنا

در كوي محبت به وفايي نرسيديم

رفتيم ازين راه و به جايي نرسيديم

هر چند كه در اوج طلب هستي ما سوخت

چون شعله به معراج فنايي نرسيديم

با آن همه آشفتگي و حسرت پرواز

چون گرد پريشان به هوايي نرسيديم

گشتيم تهي از خود و در سير مقامات

چون ناي درين ره به نوايي نرسيديم

بي مهري او بود كه چون غنچه ي پاييز

هرگز به دم عقده گشايي نرسيديم

اي خضر جنون ! رهبر ما شو كه در اين راه

رفتيم و سرانجام به جايي نرسيديم