منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 16
نمايش فراداده

حكايت عيارى كه اسير نان و نمك خورده را نكشت

  • هندوى جان بر ميان دارم ز تو گر نيم هندوت چون مقبل شدم هندوى با داغ را مفروش تو اى ز فضلت ناشده نوميد كس هركه را خوش نيست دل در درد تو ذره دردم ده اى درمان من كفر كافر را و دين دين دار را يا رب آگاهى ز يا ربهاى من ماتمم از حد بشد سورى فرست پاي مرد من در اين ماتم تو باش لذت نور مسلمانيم ده ذره ي ام لا شده در سايه اى سايلم زان حضرت چون آفتاب تا مگر چون ذره ى سرگشته من پس برون آيم از اين روزن كه هست تا نيامد بر لبم اين جان كه بود چون برآيد جان ندارم جز تو كس چون ز من خالى بماند جاى من روى آن دارد كه هم راهى كنى روى آن دارد كه هم راهى كنى
  • داغ همچون حبشيان دارم ز تو تا شدم هندوت زنگى دل شدم حلقه اى كن بنده را در گوش تو حلقه و داغ توم جاويد بس خوش مبادش زانك نيست او مرد تو زانك بى دردت بميرد جان من ذره ى دردت دل عطار را حاضرى در ماتم شبهاى من در ميان ظلمتم نورى فرست كس ندارم دست گيرم هم تو باش نيستى نفس ظلمانيم ده نيست از هستى مرا سايه اى بوك از آن تابم رسد يك رشته تاب درجهم دستى زنم در رشته من پيش گيرم عالمى روشن كه هست داشتم آخر كسى زان سان كه بود هم ره جانم تو باش آخر نفس گر تو هم راهم نباشى واى من مي توانى كرد اگر خواهى كنى مي توانى كرد اگر خواهى كنى