منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 184
نمايش فراداده

گفتگوى شيخ غورى با سنجر

  • شيخ غوري، آن به كلى گشته كل از قضا مي رفت سنجر با شكوه شيخ گفتش بى سر و بى پا همه گر تو ما را دوست دارى بر دوام ور تو ما را دشمنى نه دوست دار دوستى و دشمنى ما را ببين گر بزير پل درآيى يك نفس سنجرش گفتا نيم مرد شما نه شما را دوستم نه دشمنم از شما هم فخر و هم عاريم نيست همت آمد همچو مرغى تيز پر گر بپرد جز ببينش كى بود سير او ز آفاق گيتى برترست سير او ز آفاق گيتى برترست
  • رفت با ديوانگان در زير پل گفت زير پل چه قومند اين گروه از دو بيرون نيست جان ما همه زود از دنيا برآريمت مدام زود از دينت برآريم اينت كار پاى درنه خويش را رسوا ببين وارهى زين طم طراق و زين هوس حب و بغضم نيست درخورد شما رفتم اينك تا نسوزد خرمنم با بدو نيك شما كاريم نيست هر زمان در سير خود سر تيزتر در درون آفرينش كى بود كو ز هشيارى و مستى برترست كو ز هشيارى و مستى برترست