منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 237
نمايش فراداده

گفتگوى شيخ ابوسعيد مهنه با پيرى روشن ضمير درباره ى صبر

  • شيخ مهنه بود در قبضى عظيم ديد پيرى روستايى را ز دور شيخ سوى او شد و كردش سلام پير چون بشنيد گفت اى بوسعيد گر كنند اين جمله پر ارزن تمام ور بود مرغى كه چيند آشكار گر ز بعد با چندين زمان از درش بويى نيابد جان هنوز طالبان را صبر مي بايد بسى تا طلب در اندرون نايد پديد از درونى چون طلب بيرون رود هرك را نبود طلب، مردار اوست هركرا نبود طلب مرد آن بود گر به دست آيد ترا گنجى گهر آنك از گنج گهر خرسند شد هرك او در ره بچيزى بازماند چون تنك مغز آمدى بي دل شدى مى مشو آخر به يك مي مست نيز مى مشو آخر به يك مي مست نيز
  • شد به صحرا ديده پر خون، دل دو نيم گاو مي بست و ازو مي ريخت نور شرح دادش حال قبض خود تمام از فرود فرش تا عرش مجيد نه به يك كرت، به صد كرت مدام دانه ى ارزن پس از سالى هزار مرغ صد باره بپردازد جهان بو سعيدا زود باشد آن هنوز طالب صابر نه افتد هر كسى مشك در نافه ز خون نايد پديد گر همه گردون بود در خون رود زنده نيست او ، صورت ديوار اوست حاش لله صورتى بي جان بود در طلب بايد كه باشى گرم تر هم بدان گنج گهر دربند شد شد بتش آن چيز كو بت بازماند كز شراب مست لايعقل شدى مي طلب چون بي نهايت هست نيز مي طلب چون بي نهايت هست نيز