کوچ و کویر

نصرت رحمانی

نسخه متنی -صفحه : 14/ 10
نمايش فراداده

فرار ابر

مي بافت دست سنگ

گيسوي رود را

مي ريخت آفتاب

پولك بروي دامن چين دار آب مست

يك تكه ابر خرد

از ابرهاي تيره جدايي گرفت و رفت

مي بافت دست سنگ

گيسوي رود را

مي ريخت آفتاب

پولك بر روي دامن چين دار آب مست

يك تكه ابر خرد

از ابرهاي تيره جدايي گرفت ، و رفت

تنها نهاد سايه ابر كبود را

كوتاه كرد قصه گفت و شنود را

بود و نبود را