فرهاد و شیرین
وحشی بافقی
نسخه متنی -صفحه : 146/ 113
نمايش فراداده
در نوشتن شيرين جواب خسرو را و عتاب كردن بدو در عشق و محبت با ديگران
-
به يك تلخى كه از شيرين چشيدى
ترا جز كامرانى خو نباشد
چرا تلخى ز شيرين بايدت برد
دگر فرمود شه كز رشك شكر
چرا بد نام كردى خويشتن را
شكر دور از تو چندانى ندارد
چه جاى آن كه بى انصافى آرم
تو نيز اى شه به بد كس را مكن ياد
مبين ناديده مردم را به خوارى
چه كارت با گداى گوشه گيرى
اسير محنت درد جهانى
ز سختيهاى دوران خورده نيرنگ
به دست آورده با سد گونه تشويش
نه جسته خاطرش دلجويى كس
قرار زحمت ما داده بر خويش
ز سختيهاى سنگين نيست آزار
مگر با هر كه فرمايد كسى كار
مگر از كارفرما گر به مزدور
اگر چه با كسى كارى ندارم وليكن ز آنچه در مكنون شاه است
وليكن ز آنچه در مكنون شاه است
-
به درد خود ز شكر چاره ديدى
چو شكر هست گو شيرين نباشد
چو شيرينى ز شكر مي توان خورد
چو شيرين داشتى جانى بر آذر
به يارى بر گزيدى كوهكن را
كه شيرينش به انسانى شمارد
چنين هم سنگ مردانش شمارم
ميالا خويش را در طعن فرهاد
كه دور است از طريق شهريارى
ستمكش خسته اي، زاري، فقيرى
بلاى آسمانى را نشانى
فتاده كار او با تيشه و سنگ
لب نانى به زور بازوى خويش
نه اندر گفته اش بدگويى كس
اگر بگذاردش طعن بد انديش
مگر از سخت گوييهاى اغيار
نهانى با ويش گرم است بازار
رود لطفى ز تهمت نيست معذور
كه بر ناكرده سوگندى بيارم خدا داند كه شيرين بي گناه است
خدا داند كه شيرين بي گناه است