حكايت
-
دلش پر شكوه، جانش پرشكايت
درون پرجوش و دل با سينه در جنگ
مزاج شاه نازك بود بسيار
بود نازك دو طبع اندر زمانه
يكى طبع شهان و شهرياران
ز طبع زود رنج پادشاهان
ز خوى دير صلح فتنه سازان كسى زين هر دو گر خود بهره مند است
كسى زين هر دو گر خود بهره مند است
-
ولى خود دير پروا در حكايت
سوى بازار شكر كرد آهنگ
ندارد طبع نازك تاب آزار
كه جويند از پى رنجش بهانه
يكى از گلرخان و گلعذاران
مپرس از من ، بپرس از دادخواهان
بپرس از من ، مپرس از بى نيازان كه داند خشم و ناز او كه چند است
كه داند خشم و ناز او كه چند است