به شغل سد هوس خسرو گرفتار ببايد جست بيكارى چو فرهاد نهد حسن از پى كار دلى پاى رود خوبى شيرين عشق گويان بدان كش كار فرمايى بود كار نيايد كارها بى كاركن راست درين خرم اساس دير بنياد بود هر دل به ذوق خاص در بند برون از نسبت هر اشتراكى از آن گل شاخ اميدى دميده به نوعى گشته هر شاخى برومند مذاق هركس از شاخى برد بهر ولى آنكس كه با تلخى كند خوى كسى كز قند باشد چاشنى ياب ترش رويش كند يك تلخ بادام چو خسرو را به زهر آلوده شد قند نمودش تلخ آن زهر پر از نوش اگر چه بود شهد زهر مانند چنان آزرده گشتش طبع نازكبشد با گريه هاى خنده آلود بشد با گريه هاى خنده آلود
به حكم حسن شيرين كى كند كار كه بتوانش پى كارى فرستاد كه بتواند شد او را كارفرماى نشان خانه ى فرهاد جويان سراغ كاركن امريست ناچار اگر چه عمده سعى كارفرماست به چيزى خاطر هر كس بود شاد ز مشغولى به شغل خاص خرسند سرشته هر گلى از آب و خاكى به نشو خاص ازان گل سر كشيده يكى را زهر دربار و يكى قند يكى را قند قسمت شد يكى زهر نسازد يك جهان زهرش ترش روى ز اندك تلخيى گردد عنان تاب شكر جويد كز آن شيرين كند كام ز زهر چشم شيرين شكر خند كه دادش عشوه ى ماه قصب پوش به جانش يك جهان تلخى پراكند كه عاجز گشت نازش در تداركلبش پر زهر و زهرش شكر اندود لبش پر زهر و زهرش شكر اندود