در جواب گفتگوى شيرين و قبول نمودن فرهاد كندن كوه بيستون را به جهت عمارت
بدو فرهاد گفت كه اى سرو نوخيز خيالت برده از دل صبر و تابم كمند زلف مشكين تو دامم به هر خدمت كه فرمايى برآنم نه كوه سنگ اگر باشد ز پولاد چه جاى كوه اگر همت گمارم شكفت از گفته فرهاد آن ماه پس از اين گفتگو و عهد و پيوند كه تا انجام كار آن شوخ طناز به هر دشتى كند روزى دو منزل رسد چون كار آن مشكو به انجام وز آن پس لعل شكر بار بگشود به مركب جست و گلگون را عنان دادبرفت از بيستون آن سرو آزاد برفت از بيستون آن سرو آزاد
لبت جان پرور و زلفت دلاويز نگاهت كرده سرمست و خرابم شراب لعل نوشينت به جامم به جان كوشم درين ره تا توانم كنم با نيروى عشقش ز بنياد اگر درياست گرد از وى برآرم به سان غنچه از باد سحرگاه قرار اين داد شيرين شكر خند به هر نزهتگهى جشنى كند ساز به مشغولى گشايد عقده ى دل كشد رخت اندر آن آن ماه خودكام به سد شيرينى او را كرد بدرود ز فرهاد آن خبردارد كه جان دادنه او ماند اندر آن منزل نه فرهاد نه او ماند اندر آن منزل نه فرهاد