در اظهار نمودن شيرين محبت خويش را به آن غمين مهجور
به حكمش رخت از آن منزل كشيدند ز بس هر سو غزالى نازنين بود به سرعت بسكه پيمودند هامون يكى زان مه جبينان شد سبك تاز چنين گويند كن پولاد پنجه ميان بربست و آمد پيش بازش چنان كان ماه پيكر بد سواره عيان از پشت زين آن ماه رخسار به چالاكى همى برد آن دل افروز تو كز نيروى عشقت آگهى نيست اگر گويى نشان عشقبازان ز عاشق اين سخن صادق نباشد كسى كو بر دلش چون عشق ياريستنه هر كوعاشق است از غم نزار است نه هر كوعاشق است از غم نزار است
به سوى بيستون محمل كشيدند سراسر دشت چون صحراى چين بود به يك فرسنگى از تك ماند گلگون به گوش كوهكن گفت اين خبر باز كه بود از پنجه اش پولاد رنجه نيازى برد اندر خود ر نازش به گردن بر كشيد آن ماه پاره چو ماهى كاو عيان گردد ز كهسار به گلگون شد به چالاكى تك آموز مشو منكر كه اين جز ابلهى نيست تنى لاغر بود جسمى گدازان وگر باشد يقين عاشق نباشد برش گلگون كشيدن سهل كاريستبسا كس را كه اين غم سازگار است بسا كس را كه اين غم سازگار است