در گفتگوى شيرين با فرهاد و تعريف كوه بيستون و مأمور نمودن فرهاد به كندن كوه بيستون
به سختى غير اين نتوان ستودش وگر جويى نشان از من كنونش اشارت رفت از آن ماه پريزاد مگر كوه وجود كوهكن بود كه يعنى خويش را از پا درانداز اگر خواهى به وصلم آشنايى ترا كوهى شده ست اين وهم و پندار نيم دد تا به كوهم باشد آرام مگر باشد به ندرت كوه قافى وزان پس گفت كز صنعت نمايى به ضرب تيشه بگشايى ز كهسار برون آرى به تدبير و به فرهنگ به نوك تيشه از صنعت نگارى هر آن صنعت كه با خشت و گل آيد نمايى در مقرنس هندسى را چنان تمالها بنمايى از سنگ اگر چه دانم اين كاريست دشوارولى در خيل ما حرفى سرايند ولى در خيل ما حرفى سرايند
كه تاب تيشه فرهاد بودش بود شهرت به كوه بيستونش كه آن كوه افكند از تيشه فرهاد كه او را كوه كندن امر فرمود وزان پس با جمالم عشق مي باز مرا جا در درون جان نمايى مرا خواهى ز راه اين كوه بردار كه در كوه است مأواى دد ودام كز او سيمرغ را باشد مطافى چنان خواهم كه بازو بر گشايى نشيمن گاه را جايى سزاورا رواق و منظر و ايوانى از سنگ تمناى دل شيرين برآرى ترا از سنگ بايد حاصل آيد فزايى صنعت اقليدسى را كه باشد غيرت مانى و ارژنگ نباشد چون تويى را درخور اين كاركه مردان را به سختى آزمايند كه مردان را به سختى آزمايند