گفتار در رفتار خادمان شيرين به طلب نزهتگاه دلنشين و پيدا نمودن دشت بيستون و خبردادن شيرين را
گشاده چشمه اى از قله ى كوه فرو ريزد چو بر دامان كهسار خورد بر كوه و كوبد سنگ بر سنگ پر اندر پر زده مرغابيانش زمينهايش ز آب ابر شسته بساطش در نقاب گل نهفته اگر گلگون در آن گردد عنان كش نسيمش را مذاق باده در پى اگر شيرين در او بزمى نهد نو ز كنج چشم شيرين اشك غلتيد كه گويا بخت شيرين را ندانند شكر تلخى دهد از بخت شيرين چه شيرين تلخ بهري، تلخ كامى اگر سوى ارم شيرين نهد روى به باغ خلد اگر شيرين كند جاى اگر چين است اگر بتخانه ى چين دل خوش ياد مي آرد ز گلزار اگر دل خوش بود مي خوشگوار است دلى دارم كه گر بگشايمش رازغمي دارم كه گر گيرم شمارش غمي دارم كه گر گيرم شمارش
گل و سنبل به گرد چشمه انبوه رگ ابريست پندارى گهر بار صداى آن رود فرسنگ فرسنگ به جاى موجه بر آب روانش در او گلهاى رنگارنگ رسته گل و لاله ست كاندر هم شكفته وگر آنجا بود نعلش در آتش همه جايش براى صحبت مى دگر يادش نيايد بزم خسرو به بخت خود ميان گريه خنديد كه بر وى اينهمه افسانه خوانند زهى شيرين و جان سخت شيرين ز شيرينى همين قانع به نامى ز لاله رنگ بگريزد ز گل بوى نهد عيش از در ديگر برون هاى بود زندان چو خوشدل نيست شيرين چو دل خوش نيست گل خار است و مسمار شراب تلخ در غم زهر مار است به سد درد از درون آيد به آوازبترسم از حساب كار و بارش بترسم از حساب كار و بارش