بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 201
نمايش فراداده

حكايت اندر نكوهش غمازى و مذلت غمازان

  • يكى گفت با صوفيى در صفا بگفتا خموش، اى برادر، بخفت كسانى كه پيغام دشمن برند كسى قول دشمن نيارد به دوست نيارست دشمن جفا گفتنم تو دشمن ترى كاورى بر دهان سخن چين كند تازه جنگ قديم ازان همنشين تا توانى گريز سيه چال و مرد اندر او بسته پاى ميان دو تن جنگ چون آتش است ميان دو تن جنگ چون آتش است
  • ندانى فلانت چه گفت از قفا؟ ندانسته بهتر كه دشمن چه گفت ز دشمن همانا كه دشمن ترند جز آن كس كه در دشمنى يار اوست چنان كز شنيدن بلرزد تنم كه دشمن چنين گفت اندر نهان به خشم آورد نيكمرد سليم كه مر فتنه ى خفته را گفت خيز به از فتنه از جاى بردن به جاى سخن چين بدبخت هيزم كش است سخن چين بدبخت هيزم كش است