بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 234
نمايش فراداده

گفتار اندر غنيمت شمردن جوانى پيش از پيرى

  • جوانا ره طاعت امروز گير فراغ دلت هست و نيروى تن من اين روز را قدر نشناختم قضا روزگارى ز من در ربود چه كوشش كند پير خر زير بار؟ شكسته قدح ور ببندند چست كنون كاوفتادت به غفلت ز دست كه گفتت به جيحون درانداز تن؟ به غفلت بدادى ز دست آب پاك چو از چاپكان در دويدن گرو گر آن باد پايان برفتند تيز گر آن باد پايان برفتند تيز
  • كه فردا جوانى نيايد ز پير چو ميدان فراخ است گويى بزن بدانستم اكنون كه در باختم كه هر روزى از وى شبى قدر بود تو مي رو كه بر باد پايى سوار نياورد خواهد بهاى درست طريقى ندارد مگر باز بست چو افتاد، هم دست و پايى بزن چه چاره كنون جز تيمم به خاك؟ نبردي، هم افتان و خيزان برو تو بى دست و پاى از نشستن بخيز تو بى دست و پاى از نشستن بخيز