بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 246
نمايش فراداده

حكايت مست خرمن سوز

  • يكى غله مرداد مه توده كرد شبى مست شد و آتشى برفروخت دگر روز در خوشه چينى نشست چو سرگشته ديدند درويش را نخواهى كه باشى چنين تيره روز گر از دست شد عمرت اندر بدى فضيحت بود خوشه اندوختن مكن جان من، تخم دين ورز و داد چو برگشته بختى در افتد به بند تو پيش از عقوبت در عفو كوب برآر از گريبان غفلت سرت برآر از گريبان غفلت سرت
  • ز تيمار دى خاطر آسوده كرد نگون بخت كاليوه، خرمن بسوخت كه يك روز جوز خرمن نماندش به دست يكى گفت پرورده ى خويش را به ديوانگى خرمن خود مسوز تو آنى كه در خرمن آتش زدى پس از خرمن خويشتن سوختن مده خرمن نيك نامى به باد از او نيك بختان بگيرند پند كه سودى ندارد فغان زير چوب كه فردا نماند خجل در برت كه فردا نماند خجل در برت