كنيه او ابوالفضل از فضلاى اصحاب پيامبر "ص" و يكى از سياستمداران بزرگ عرب و از سخاوتمندان به شمار مى آيد، وى داراى راى صائب و در نقشه هاى جنگى مهارت داشت. داراى شجاعت و دليرى خاصى بود، او بزرگ قوم خود بود. انس بن مالك نقل مى كند كه قيس نسبت به پيامبر "ص" همچون رئيس ماموران و محافظان يك امير محسوب مى شد. ابن شهاب مى گويد: سياستمداران عرب در موقع بر پا شدن فتنه ها پنج نفر را داراى راى مى دانستند يكى از آنها قيس و ديگرى عبدالله بن بديل و... به شمار مى آمدند اين دو همواره با على "ع" بودند.
نام او خالد ابن زيد ولى با كنيه مشهور است. او در جريان عقبه حاضر بود و در بدر و احد و جنگهاى رسول خدا "ص" شركت داشت او است كه پيامبر "ص" به هنگام مهاجرت به مدينه در خانه اش فرود آمد. و هنگامى كه مسجد و خانه براى پيامبر "ص" بنا گرديد، رسول خدا "ص" در خانه او بود، پيامبر "ص" بين او و مصعب بن عمير عقد اخوت بست، وى هنگام خلافت على "ع" با او بود و در جنگ جمل و صفين و در پيشاپيش سپاه آن حضرت در جنگ نهروان بود. ابوايوب در سال "50 و 52" در حال جهاد در نزديكى قسطنطنيه از دنيا رفت و در همانجا دفن گرديد.
ابوذر از طايفه بنى غفار و نام او جندب بن جناده است. نقل شده كه او در زمان جاهليت خدا پرست بود، و مى گفت لا اله الا الله، و بت نمى پرستيد. روزى يك نفر از اهل مكه بر او گذر كرد به او گفت شخص ديگرى نيز در مكه است كه همين سخنان را مى گويد و خود را پيامبر معرفى مى كند، ابوذر با شنيدن اين سخن، برادرش را براى تحقيق به مكه فرستاد. برادرش پس از بازگشت خبر داد كه شخص مزبور امر به معروف و نهى از منكر مى نمايد و امر به اخلاق نيك مى كند.
ابوذر خود شخصا به سوى مكه حركت كرد اما در مكه از كسى جوياى خواسته خود نشد، شب در كنار مسجدالحرام خوابيد، پاسى از شب گذشته بود كه على "ع" از كنارش عبور كرد، از او پرسيد كيستى؟
ابوذر پاسخ داد مردى از قبيله بنى غفارم، على "ع" از او دعوت نمود تا به خانه او برود، با هم به منزل على "ع" رفتند اما بدون اينكه در مورد خواسته ابوذر سخنى به ميان آورند شب را گذراندند، و فردا ابوذر باز به مسجدالحرام آمد تا بتواند خواسته اش را پيدا كند، اما تا شب هنگام به آن دست نيافت، على "ع" كه از كنارش عبور مى كرد به او گفت: مگر وقت آن نشده كه به منزل خويش بيايى؟ ابوذر اين شب نيز به منزل على "ع" رفت اما سخنى درباره منظور ابوذر بين آنها رد و بدل نشد. روز بعد و شب سوم نيز بر منوال شب سابق گذشت سرانجام ابوذر به على "ع" گفت: سرى دارم، با تو مى گويم اگر بتوانى مرا كمك كن و گرنه آن را مكتوم دار! على "ع" پذيرفت. پس از آنكه ابوذر منظور خويش را گفت. على "ع" پاسخ داد من تو را به آن حضرت رهنمون مى شوم، من از جلو حركت مى كنم و تو از پشت سر مى آئى و همچنان ادامه مى دهى تا وارد منزل او بشوى اما اگر در بين راه من به سوى زمين خم شدم متوجه باش مخالفان متوجه ما شده و خطر در پيش است!
ابوذر و على "ع" بالاخره بدون برخورد با مانعى به منزل پيامبر "ص" وارد شدند. ابوذر با پيامبر "ص" سخن گفت و توانست در همان ساعت اول حق را بيابد و بفهمد كه محمد "ص" فرستاده خداست و در گفتارش صادق است لذا اسلام را پذيرفت و گواهى بر وحدانيت خدا و رسالت حضرت محمد "ص" داد.
ابوذر مى گويد: من در مكه مدتى ماندم و پيامبر "ص" اسلام را به من آموخت، آنگاه عرض كردم اى پيامبر گرامى مرا به چه چيز فرمان مى دهى؟ رسول خدا "ص" فرمود به قبيله خويش بازگرد تا آن هنگام كه بشنوى كه من آشكارا به تبليغ اسلام مبادرت ورزيده ام. ابوذر گفت به خدا سوگند من تا در مسجدالحرام با صداى رسا اسلام را اعلام نكنم باز نخواهم گشت. لذا وارد مسجدالحرام شد و با صداى رسا فرياد زد: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله.
مشركان گفتند اين شخص از آئين قريش روى برتافته لذا بر سرش ريختند و آنقدر وى را زدند كه بى حال روى زمين افتاد. عباس بن عبدالمطلب عباى خويش را روى بدن او افكند و گفت: اى مردم قريش او را كشتيد، اين شخص از قبيله بنى غفار است و شما تاجر هستيد، قبيله اش از شما انتقام خواهد گرفت، چه اينكه راه تجارت شما از كنار قبيله او مى گذرد. و به اين وسيله او را نجات داد. روز دوم نيز ابوذر برنامه اش را تكرار كرد و از دست مشركان سخت كتك خورد! ابوذر خود مى گويد: قريش آنقدر مرا زدند كه بدنم يكپارچه به خون آغشته شد! و قريش خيال مى كردند مرا كشته اند، اما من آنچه مى خواستم گفته بودم! ابوذر طبق گفته خودش چهارمين نفرى بوده كه به اسلام پيوسته است.
در مورد ابوذر روايت معروفى از پيامبر "ص" رسيده كه مى فرمايد:
ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء على ذى لهجه اصدق من ابى ذر، من سره ان ينظر الى زهد عيسى بن مريم "ع" فلينظر الى ابى ذر.
"آسمان سايه نيفكنده و زمين در بر نگرفته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد آن كس كه دوست دارد به زهد عيسى ابن مريم "ع" بنگرد به ابوذر نگاه كند." آنطور كه در تاريخ آمده ابوذر از بذل و بخششهاى عثمان به بستگان و اقوامش سخت ناراحت بود و همواره به وى اعتراض مى كرد، زيرا مى ديد به مروان بن حكم بذل و بخشش زيادى مى نمايد. ديد كه به حارث بن حكم سيصد هزار درهم و به زيد بن ثابت صد هزار درهم بخشيد! و همينطور...
لذا به او حمله نمود و از او سخت انتقاد كرد، عثمان ابوذر را به شام تبعيد كرد. اما او در شام وضع معاويه را مورد بررسى قرار مى داد و اعمال خلافش را به او يادآور مى شد. معاويه خيال مى كرد مى شود ابوذر را همچون ديگران با پول خريد به همين جهت براى او سيصد دينار فرستاد. ابوذر پرسيد: اين اگر از سهميه من است كه مدتى است مرا از آن محروم داشته ايد مى پذيرم، اما اگر غير از آن است و نظر ديگرى در آن مى باشد به آن نيازى ندارم و آن را رد كرد. در همين موقع بود كه معاويه كاخ الخضراء را در دمشق بنا گذارد. ابوذر از اين عمل انتقاد مى كرد كه اگر از بيت المال ساخته مى شود خيانت و اگر از مال شخصى است اسراف مى باشد، او مى گفت كارهائى مى شود كه من آنها را نمى شناسم "جواز آن" نه در كتاب خدا آمده و نه در سنت پيامبرش.
سوگند به خدا! مى بينم حق، خاموش شده و باطل زنده گشته، راستگويان تكذيب مى گردند، و فضيلت بر اساس تقوى نيست. او
همواره جلوى كاخ معاويه مى آمد و با صداى رسا مى گفت:
اللهم العن الامرين بالمعروف التاركين له اللهم العن الناهين عن المنكر المرتكبين له
"بار خدايا بر كسانى كه امر به معروف مى كنند و خود تارك آنند لعنت نما! و كسانى كه نهى از منكر مى كنند و خود مرتكب آن مى گردند از رحمتت دور دار!"
معاويه گفت: نمى دانم با ابوذر چه كنم؟ او هر روز جلوى در كاخ مى ايستد و همين سخنان را مى گويد، سپس ابوذر را احضار كرد و به او گفت اى دشمن خدا و پيامبر! چرا هر روز چنين مى كنى؟ اگر قرار بود من بدون اجازه عثمان كسى از صحابه رسول خدا "ص" را بكشم تو را مى كشتم، ولى درباره تو از او اذن مى خواهم! ابوذر پاسخ داد: من نه دشمن خدا و نه دشمن رسول او هستم، تو و پدرت دشمن خدا و رسول او بوديد و هستيد، شما بظاهر اقرار به اسلام كرديد و در باطن خود كفر را مخفى داشتيد. رسول خدا "ص" بر تو لعنت نمود. و بارها نفرينت كرد كه هيچگاه سير نشوى و درباره ات فرمود:
اذا ولى الامه الواسع البلعوم الذى ياكل و لايشبع فلتاخذ الامه حذرها منه "هنگامى كه آن شخص گشاده چشم و گشاده گلو كه پيوسته مى خورد و سير نمى شود به حكومت شما برسد بايد از او بر حذر باشيد"
معاويه گفت من آن شخص نيستم، ابوذر گفت تو همان هستى! زيرا هنگامى كه تو از نزد آن حضرت عبور نمودى فرمود:
اللهم العنه و لا تشبعه الا بالتراب
"خداوندا او را لعن كن و جز با خاك وى را سير منما!"
معاويه دستور حبس ابوذر را صادر كرد، و درباره ى او از عثمان نظر خواست. عثمان دستور داد كه وى را بر مركب چموشى همراه افرادى خشن سوار كرده به سوى مدينه بفرست. ابوذر را به سوى مدينه حركت دادند، اما او تا به مدينه رسيد گوشتهاى رانهايش كنده شده بود و نزديك بود جان دهد. به او گفته مى شد تو پيش از رسيدن به مدينه از بين خواهى رفت ولى او مى گفت: خير تا مجددا تبعيد نشوم نمى ميرم!
در مدينه نيز از انتقادهائى كه بر عثمان وارد بود لب فرو نمى بست. لذا عثمان او را احضار كرد و گفت: نمى خواهم ديگر تو را ببينم. از مدينه بيرون رو. ابوذر گفت به مكه مى روم عثمان گفت: خير، گفت: به بيت المقدس مى روم؟ پاسخ داد: نمى شود، ابوذر بصره و عراق را يكى پس از ديگرى انتخاب كرد ولى قبول نشد. بلكه عثمان با صراحت گفت: تو را به ربذه مى فرستم. ابوذر گفت:الله اكبر رسول خدا "ص" راست گفت: و مرا به آنچه با آن روبرو مى شوم خبر داد. عثمان پرسيد پيامبر چه گفت؟ ابوذر پاسخ داد: به من فرمود تو را از مكه و مدينه محروم مى سازند و در ربذه خواهى مرد و مومنانى كه از آنجا عبور مى كنند تو را در همانجا دفن خواهند كرد.
عثمان، مروان را مامور حركت دادن ابوذر از مدينه نمود، و اعلام كرد كسى به مشايعت ابوذر نرود و با او وداع نكند. امام على "ع" و حسن و حسين "ع" و عقيل و عبدالله و جعفر و عمار ياسر براى خداحافظى با او تا بيرون شهر مدينه رفتند. سرانجام ابوذر در همان ريگزار ربذه وفات نمود. "در سال 32 يا 33 هجرى".