مرا نيز چون ديگران خنده اي هست
و اشكي و شكي جنوني و خوني
رها كن مرا
رها كن مرادر حضور گل و
زمره ي نور
نور سيه فام ابليس
مرا دست و پيراهن آغشته گرديد
به خون خدايان
مرا زير اين مطلق لاژوردي
نفس گشت فواره ي درد و دشنام
نه چونان شمايان
مرا آتشي بايد و بوريايي
كه اين كفر در زير هفت آسمان هم نگنجد
برابليس جا تنگ گشته ست آنجا
رها كن مرا
رها كن مرا