بوی جوی مولیان

محمدرضا شفیعی کدکنی

نسخه متنی -صفحه : 37/ 5
نمايش فراداده

خطاب

اينك بهار بر در قلب تو مي زند

اما تو آن طرف

بيرون قلب خويشتن

استاده اي هنوز

صبحي كه روي شانه ي زيتون

در حالت هبوط است

فردا

از نخل هاي سوخته

بالا خواهد رفت

اما

يك شاخه گل براي تو كافي ست

تا فاصله شود

بين تو و هزار ستاره

بين تو و حضور سپيده

بين تو هياهوي شهري كه هر سحر

در سربي صفيري بيدار مي شود