آواز خاک

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 47/ 3
نمايش فراداده

تشويش

معلوم نيست

باد از کدام سو مي آيد

خورشيد را غبار دهشت پوشانده است

و ابرها به ابر نمي مانند

مثل هزار گله حيران

بي آبخور و مرتع بي چوپان

مثل هزار اسب يله

با زين و برگ کج شده در ميدان يال افشان

مثل هزار برده محکوم عريان در کوچه هاي زنجير سرگردان

گهگاه

از اوج هاي نزديکي

با قطره هاي تلخ و گل آلودش مي افتد باران

معلوم نيست

باد از کدام سو مي آيد پيداست

اما

که اضطراب حادثه قريه را

در دام سبز جلگه به بازي گرفته است