داستانهای نهج البلاغه

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 71/ 18
نمايش فراداده

شجاعت در خدمت هدف

چنانكه در داستان قبل گفتيم: امام با سپاه خود، آب فرات را از دست دشمن گرفت و سپس آن را براى استفاده دوست و دشمن آزاد كرد.

سپس امام "ع" كه هميشه هدف خويش را، هدايت مردم قرار داده بود و جنگ را مقدمه ى هدايت، براى مدتى جنگ را متوقف ساخت در حالى كه سپاهش همچنان در جبهه به سر مى بردند،

همين موضوع باعث شد كه در ميان سپاه زمزمه شد كه چرا على "ع" فرمان جهاد نمى دهد؟ و سرانجام اين مطلب را از امام پرسيدند.

امام فرمود: افراد سپاه چه مى گويند؟

عرض شد: بعضى مى گويند: على "ع" از ترس كشته شدن، فرمان جهاد نمى دهد و بعضى مى گويند: امام در موضوع جنگ با سپاه شام، ترديد دارد! [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 13. ]

و در اين هنگام امام فرمود: نه ترسى در كار است و نه شك و ترديد. و بعد براى روشن شدن مطلب، كه بايد جنگ پلى براى هدف باشد، نه اينكه هدف فداى جنگ شود، اين خطبه را ايراد فرمود: اما اينكه مى گوئيد، تاخير جنگ از ناحيه ى من به خاطر ترس از كشته شدن است،

فو الله ما ابالى دخلت الى الموت او خرج الموت الى...

: سوگند به خدا باكى ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد اما اينكه مى گوئيد در مورد جنگ با شاميان، شك و ترديد دارم، سوگند به خدا، هر روزى كه جنگ را تاخير مى اندازم، به خاطر اين است كه آرزو دارم عده اى از جمعيت، هدايت گردند و به سوى ما بپيوندند و هدايت شوند و در ميان تاريكيها، نور مرا بنگرند و از گمراهى نجات يابند و اين براى من بهتر از جنگ و كشتار آنهاست، در حالى كه در گمراهى مى باشند. [ نگاه كنيد به نهج البلاغه خطبه 55. ]

به اين ترتيب مى بينيم: على "ع" در اوج شجاعت، چگونه هدف خويش را كه هدايت مردم است بيان مى دارد و در كنار شجاعت، صبر و تحمل خويش را نيز به نمايش مى گذارد، چنانكه در همين مورد مى بينيم مى فرمايد: در روز جنگ خيبر، رسول خدا "ص" به من فرمود: لان يهدى الله بك رجلا واحدا خير لك مما طلعت عليه الشمس: اگر خداوند به وسيله تو يك نفر را هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد [ شرح نهج حديدى ج 4 ص 14. ]

و در روايتى آمده:

در جبهه ى جنگ صفين، امام على "ع" روزى بدون پوشيدن زره "پيراهن جنگى" در ميدان جنگ وارد شد، فرزندش امام حسن "ع" به پدر عرض كرد: اين گونه بى احتياطى، برخلاف روش جنگ است "چرا كه ممكن است دشمنان شما را غافلگير كنند" امام فرمود:

يا بنى ان اباك لا يبالى وقع على الموت، او وقع الموت عليه: پسرم، پدرت، باكى ندارد كه خودش وارد بر مرگ شود، يا مرگ بر او وارد گردد. [ بحار الانوار ج 41 ص 2. ].@.

و باز هم على "ع" بعد از رحلت رسول خدا "ص" و پيش آمدن ماجراى خلافت، فرمود:

فان اقل يقولوا: حرص على الملك و ان اسكت، يقولوا: جزع من الموت... و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه: اگر سخن بگويم "و حقم را مطالبه كنم" گويند، بر رياست، حريص است و اگر خاموش شوم، گويند از مرگ مى ترسد... سوگند به خدا، اشتياق پسر ابوطالب به مرگ، از علاقه ى كودك شيرخوار، به پستان مادر، بيشتر است. [ نهج البلاغه خطبه 5. ]

اصحاب پيامبر را الگو قرار دهيد

بصره يك نقطه ى حساس كشور اسلامى تحت رهبرى و امارت اميرمومنان على "ع" بود و از نظر استراتژيكى، پل ارتباطى نقاط مختلف به مركز حكومت به شمار مى آمد.

معاويه كه همواره بر توسعه طلبى خود مى افزود، اين بار عبدالله بن حضرمى را با جمعى فرستاد، تا بصره را تحت پرچم معاويه درآورد.

در آن وقت زياد بن عبيد استاندار على "ع" در بصره بود، ابن حضرمى به بصره رفت و بر دودمان تميم وارد شد و با ترفندهاى عجيب خود افرادى را گول زد و كم كم كار به جائى رسيد كه اكثر مردم بصره با او بيعت كردند و هوادار معاويه شدند.

شخصى به نام اعين بن صبيعه، به پيشنهاد خود، از امام على "ع" خواست، تا به بصره رود و غائله ى ابن حضرمى را تمام كند. او به بصره رفت، ولى مخالفان در كمين او قرار گرفتند و او را در بسترش كشتند،

زياد "استاندار على عليه السلام" در ضمن نامه اى، جريان بصره را براى امام على "ع" گزارش داد و از امام درخواست كرد كه جاريه بن قدامه را براى جلوگيرى از شر ابن حضرمى، به بصره بفرستد، زيرا جاريه، شخصى مصمم و شجاع بود و در ميان بستگانش، نفوذ خوبى داشت.

امام، جاريه بن قدامه را به بصره فرستاد، سرانجام توسط جاريه، ابن حضرمى در خانه اش محاصره شد و به قتل رسيد. [ ماجراى اين حضرمى و سرانجام قتل او به طور مشروح در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 از صفحه 4 تا صفحه 53 آمده است. ]

امام على "ع" براى آمادگى سپاه خود، در رابطه با نجات و آزادسازى بصره، از دست دشمن اين سخنرانى را كرد، كه خلاصه اش اين است:

ما در حضور پيامبر "ص" آن چنان مخلصانه فداكارى مى كرديم كه حتى حاضر بوديم پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را ايثار كنيم و روز به روز بر ايمان و تسليم ما در برابر فرمان رسول خدا "ص" افزوده مى شد و هر لحظه در اين راه ثابت قدم تر مى شديم و گاهى ما بر دشمن پيروز، مى شديم و گاهى دشمن بر ما...

فلما راى الله صدقنا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر...

: وقتى كه خداوند اخلاص و راستى ما را ديد، ذلت و نكبت را بر دشمنان ما نازل كرد و ما را پيروز نمود، تا آنجا كه اسلام در سرزمينها، گسترش و استقرار يافت.

امام على "ع" با اين سخن اعلام كرد كه اصحاب فداكار پيامبر "ص" را الگو قرار دهيد و در پايان براى اينكه افراد بى تفاوت و مسامحه كار را، از خواب غفلت بيدار كند فرمود:

به جانم سوگند اگر ما در نبرد با دشمنان مثل شما بوديم، نه پايه دين، استوار مى شد و نه شاخه اى از درخت دين، سبز مى گرديد. [ نگاه كنيد به نهج البلاغه خطبه 56. ]

خبر از آينده و افشاگرى

امام على "ع" گاهى به عنوان هشدار و توجه دادن مردم به سوى رهبرى صحيح و دورى از رهبران فاسد و... از آينده خبر مى داد، در يكى از خبرها فرمود: اما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم، مند حق البطن، ياكل ما يجد، و يطلب ما لا يجد فاقتلوه و لن تقتلوه

: آگاه باشيد، به زودى بعد از من مردى گلوگشاد و شكم گنده، بر شما مسلط مى شود، او هر چه دستش رسد حريصانه مى بلعد و به دنبال نايافته مى گردد، او را به هلاكت برسانيد، گرچه مى دانم كه ممكن است شما اين قدرت و همت را نداشته باشيد.

سپس فرمود: آگاه باشيد كه به زودى اين شخص شما را به بيزارى و بدگوئى به من وادار مى كند، بدگوئى را در صورت اجبار دشمن، به شما اجازه مى دهم، زيرا اين بدگوئى، مايه ى علو مقام و افزايش درجات من است و شما را از بند مرگبار او رهائى مى بخشد، اما بيزارى هرگز از من بيزارى نجوئيد زيرا من به فطرت توحيد، تولد يافته ام و در ايمان و مهاجرت، گوى سبقت را از همگان ربوده ام. [ نگاه كنيد به خطبه 57 نهج البلاغه. ]

در مورد اينكه: اين گلوگشاد شكم گنده كيست، بيشتر به نظر مى رسد، معاويه باشد چرا كه اين نشانه ها بيشتر در او ديده شده است، چنانكه اكثر شارحان نهج البلاغه، همين عقيده را دارند. و اگر افرادى مثل زياد بن ابيه، حجاج بن يوسف، مغيره بن شعبه و... نيز همچون معاويه رفتار مى كردند، به پيروى از معاويه بود و پايه گذار اصلى اين بدعت، همان معاويه بوده است.

روايت شده كه معاويه آنقدر مى خورد كه خسته مى شد و مى گفت: غذا را برداريد، سير نشدم ولى خسته و كوفته شدم.

و ابن ابى الحديد مى گويد: روايات بسيار نقل شده كه پيامبر "ص" به سوى معاويه فرستاد و او را طلبيد، گفتند در حال خوردن است، بار دوم نيز همين جواب را دادند، حضرت اين نفرين را كرد:

اللهم لا تشبع بطنه: خداوندا، شكمش را سير نكن.

در مورد سب و بدگوئى به ساحت مقدس على "ع" و بيزارى از آن حضرت، گفتيم معاويه سردمدار اين موضوع بود و اين بدعت را پايه گذارى كرد.

تا آنجا كه از جاحط نقل شده، جمعى از بنى اميه به معاويه گفتند: تو آنچه آرزو داشتى، به آن رسيدى، اكنون بس است و ديگر از لعن و بدگوئى به على "ع" دست بردار، در پاسخ گفت:

لا و الله حتى يربوا عليه الصغير و يهرم عليه الكبير: نه، هرگز، تا كودكان با اين خو، تربيت يابند و بزرگسالان با اين خو پير شوند. [ منهاج البراعه ج 4 ص 345 و 346- و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 ص 73 -63. ]

و اين خبر يكى از اخبار غيبى امام على "ع" است، كه آن حضرت در اين خصوص براى آنان كه اهليت و لياقت داشتند، از اين گونه اخبار بسيار داشته است.

و از كارهاى معاويه "كه على "ع" به آن خبر داد" سب على "ع" و بيزارى از ساحت مقدس آن حضرت است كه عده اى نيز اين بدعت را از او پيروى كردند.

ماجراى معاويه با حجر بن عدى و يارانش و ماجراى نماينده ى پسرش يزيد "ابن زياد" با ميثم تمار و ماجراى حجاج بن يوسف ثقفى با قنبر و كميل و سعيد بن جبير و...، كه در تاريخ آمده همه شاهد اين مطلب است.