آيةاللّه شهيد مدنى بارها مى فرمودند: امام هر فرمانى بدهند بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد.و بارها ديده مى شد به محض اين كه پيام امام به دست ايشان مى رسيد، تمام كارهايشان را تعطيل مى كردند و دنبال آن چيزى كه امام فرموده بودند حركت مى كردند؛ به طورى كه اطاعت از اوامر امام امّت را واجب و لازم مى دانستند و اين خود نشانِ تواضع عميق و ايمان راسخ و راستين ايشان بود و در تمام مراحل، قدم به قدم از حركت امام و رهنمودهاى ايشان پيروى مى كردند و در مقابل، شدت علاقه و اعتماد امام امّت به مرحوم آيةاللّه شهيد مدنى به گونه اى بود كه موقع حضور شهيد در نجف اشرف، حضرت امام از ايشان براى شركت در جلسات حساس و خصوصى دعوت مى كردند و در مواقعى كه در نجف حضرت امام، بنا به عللى نمى توانستند براى اقامه نماز جماعت حاضر شوند، آيةاللّه مدنى تنها كسى بود كه به جاى ايشان به اقامه نماز جماعت مى پرداختند.
شدت علاقه امام به شهيد مدنى به قدرى بود كه در مورد جريانات همدان، خطاب به ايشان مى نويسند: شما سيد العلماء الاعلاميد.و يا به امام به عنوان شكايت مى گويند كه آيةاللّه مدنى با آن وضع مريضى ملاحظه حال خود را نمى نمايند و در 24 ساعت فقط سه ساعت استراحت مى كنند، امام امّت در جواب مى فرمايند: اگر ما و مدنى استراحت كنيم چه كسى كارها را انجام مى دهد؟ مدنى دست راست من است.
شهيد سيد اسداللّه مدنى عاشق شهادت بودند و اين انگيزه از سال هاى جوانى در ايشان پا گرفته بود و سال هايى كه در نجف اشرف به سر مى بردند در اين آرزو مى سوختند، و يك بار بنا به مناسبتى مى فرمايند: من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم: يكى اين كه، آيا به من كه سيد اسداللّه مدنى مى گويند، آيا واقعاً من سيد هستم؟! و ديگر اين كه آيا من شهيد مى شوم، يا نه؟ بعد فرمودند: به حرم امام حسين عليه السلام رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جواب سؤالاتم را بدهند.
بعد از مدتى، يك شب امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم كه بالاى سر من آمدند و دستى بر سرم كشيدند و اين جمله را فرمودند: يا بنى انت مقتول كه اين جواب دو سؤال من بود.
حضرت امام حسين عليه السلام، مرا فرزند خود خطاب كردند؛ يعنى من سيد و از نسل پيامبرم و به من بشارت داد كه من در راه دين كشته مى شوم.
از اين رو، شهيد مدنى هميشه در انتظار چنين روزى بودند و بالاخره منافقين و ضد انقلاب كه وجود اين چنين شخص بزرگوارى را نتوانستند تحمل نمايند، چون هستى خويش را در خطر ديده بودند، مانند افراد ديوانه به كار غير منطقى هميشگى شان متوسل شدند و اين مرد عالم عامل متقى عارف زاهد، پيرمرد شكست ناپذير را در ساعت 45/1 دقيقه بعدازظهر روز جمعه بيستم شهريور سال 1360 هجرى شمسى مطابق با دوازدهم ذيقعدةالحرام 1401 هجرى قمرى پس از آن كه نماز جمعه به پايان رسيد و هنگامى كه اولاد راستين پيامبرصلى الله عليه وآله مشغول نماز استحبابى ظهر بودند، به دست منافقى شقى در 67 سالگى با جمعى از نمازگزاران به شهادت رسيدند.
بدين سان نعمت بزرگى كه خداوند تبارك و تعالى به اسلام و ايران ارزانى داشته بود، در ظهر روز شنبه بيست و يكم شهريور 1360 در شهر تبريز، در ميان جمعيت ميليونى استان آذربايجان تشييع شد و روز بعد در شهرستان قم با وجود انبوه عزاداران تا حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام تشييع و بدين گونه جنازه به خون تپيده امام جمعه شهيد تبريز و يار و ياور ديرين امام امّت در حرم مطهر به خاك سپرده شد.
روحش شاد و راهش مستدام باد.