عالم كل است و مركب از وجود و تعين و تعين هم عرض است و عرض دردو زمان نمى پايد و دوامى ندارد و كل به زوال و انتفاى جزء خود، منتفى و به تغييرش متغير مى شود، پس جهان در هر لحظه در حال زوال وحدوث مستمراست، (128) وى در مثنوى گلشن راز چنين سروده:
لاهيجى شارح گلشن راز به نقل از شبسترى چنين آورده:
شيخ ناظم در رساله حق اليقين مى فرمايد: كه وجود اگر چه دايما واحد است وبر حقيقت حقيقى خود بلاتغيير و تبديل باقى است و عدم همچنان دايما برعدميت خود است، ليكن از ظهور وجود در عدم كه ضد است و بضدها تتبين الاشياء موجودى ديگر يعنى ممكن الوجود نموده مى شود، به مثابه عكس آينه،چون كه نموده در مظهر از وجه «نمود» عين «بوده » نيست و از كثرت «نموده » به حسب امر خارجى، كثرت در «بود» لازم نيايد كه نمودى كه غير «بود» است عين «بود»نيست.
شارح لاهيجى مطلب را به نحو دقيقى جمع بندى و بيان نموده: «بدان كه ممكنات فى حد ذاتها با قطع نظر از موجود، عدمند و در عدميت مستمرند و وجودممكنات عبارت از ظهور حق است به صورت ايشان و جميع اشيا به حسب اقتضاى ذاتى لحظه به لحظه نيست مى شوند و به اتصال مدد وجودى از نفس رحمانى هست مى گردند و فيضان وجود بر اشيا از نفس رحمانى به واسطه شؤونات ذاتى بر تتابع و توالى است تا غايتى كه در هر آن و زمان مطلق; ممكنات به حكم «بل هم فى لبس من خلق جديد» به لباس تازه متلبسند و به واسطه سرعت تجدد فيض رحمانى در نمى توان يافت كه در هر نفس و هر آن، هر ممكنى نيست مى گردد و هست مى شود، زيرا كه ميان عدم و وجود او زمان متخلل نمى گردد تاعدميت او ملحوظ گردد و بلكه على الدوام فيض وجودى متصل است.