ترکیبات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 28/ 17
نمايش فراداده

تركيب بند در مدح مكين الدين

  • اى سنايى بگذر از جان در پناه تن مباش همچو شانه بسته ى هر تاره ى مويى مشو هر زمان از قيل و قال هر كسى از جا مشو همچو طوطى هر زمانى صدره ى ديبا مپوش گر سر نيكى ندارى پايت از بدها بكش پيش دانگانه همه سر چشم چون سوزن مشو عاشق جانى به گرد حجره ى جانان مگرد صحبت آن سينه خواهى نرم شو همچون حرير مكمن قرآن به جز صدر مكين الدين مدان سيد آل نظيرى آن امام راستين اى دل اندر راه عشق عاشقى هشيار باش چند گويى از قلندر وز طريق و رسم او يا بسان بلبل و قمرى همه گفتار شو يا بيا كن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو گرت خوى شير و زور پيل و سهم مار نيست ور همى خواهى كه دو عالم مسلم باشدت با صفاى دل چه انديشى ز حس و طبع و نفس سينه ى فرزانگان را كين چه گردى مهر گرد اى سنايى گرت قصد آسمان چارمست مدح خواجه ست اين قصيده اندرين دعوى مكن مدح خواجه ست اين قصيده اندرين دعوى مكن
  • چون فرشته يار دارى جفت اهريمن مباش همچو آيينه درون تارى برون روشن مباش گر زمانه همچو سندان شد تو چون ارزن مباش پيش ناكس همچو قمرى طوق در گردن مباش تاج را گر زر نباشى بند را آهن مباش بنده ى هر بنده نام آزاد چون سوسن مباش با جعل خو كرده اى رو، طالب گلشن مباش طاقت پيكان ندارى سخت چون جوشن مباش تا همى ممكن شود جز در پى ممكن مباش پيشواى راستان صاحب كلام راستين عقل را يكسو نه و مر يار خود را يار باش يا حدي او فرونه يا قلندروار باش يا چنان چون باز و شاهين سر به سر كردار باش ورنه رخ را رنگ ده بى نفع چون گلنار باش همچو مور و پشه و روباه كم آزار باش يك زمان بر وفق صاحب عور و صاحب عار باش يار در غارست با تو غار گو پر مار باش ديده ى ديوانگان را گل چه باشي، خار باش همچو عيسا پيش دشمن يك زمان بر دار باش خواجه اين معنى نكو داند تو زيرك سار باش خواجه اين معنى نكو داند تو زيرك سار باش