اى بي نياز، آمده ام بر در تو بازاميدوار بر در لطفت فتاده امدل زان توست، بر سر كويت فكنده امگر يك نظر كنى به دل سوخته جگراز كارسازى دل خود عاجز آمده امخوارش مكن به ذل حجاب خود، اى عزيزچون بر در تو بار بود دوستانت رابخشاى بر عراقى مسكينت، اى كريمبخشاى بر عراقى مسكينت، اى كريم
بر درگه قبول تو آورده ام نيازاميد كز درت نشوم نااميد باززيرا به دل تويي، كه تو دانيش جمله رازبازش رهانى از تف هجران جان گدازاز لطف خويش كار دل خسته ام بساززيرا كه از نخست بپرورده اى به نازاى دوست، در به روى طفيلى مكن فرازاز لطف شاد كن دل غمگينش اى رحيماز لطف شاد كن دل غمگينش اى رحيم