غايي و مجموع علل ، يعني اين جور مي گويند : لازمه فراهم آمدن همه اين فاعلها و اين غايتها اين است كه معلول الزاما به وجود بيايد . اگر اين است ، اين مورد قبول است . در مسأله هدايت ، ما به اين مطلب زياد نياز داريم . اين فلسفه اي كه به نام " مكانيسم " معروف شده استكه دنيا را روي اصول مكانيسم خواسته اند توجيه كنند و اين را نقطه مقابل اصل عليت غايي قرار داده اند راجع به آن كه بحث مي كنيم ، اين مطلب را بايد آقايان توجه داشته باشند . امروز ديگر عرايض ما خاتمه پيدا كرد . - مسأله اي كه آقاي مطهري اشاره فرمودند يكي مسأله عليت بود و يكي دترمينيسم . عليت را همه از قديم قبول داشتندو معتقد بودند هر پديده اي در دنيا اتفاق بيفتد ناشي از علتي است . اما آنچه مورد اختلاف ماترياليسم و موحدين است دترمينيسم است . آنها مي گويند علل يكسان معلول يكسان به بار مي آورند . بر اين اساس مي گويند پس تصادف وجود ندارد . آنچه ما اسمش را تصادف گذاشته ايم تركيبي است از علل مختلف كه چون ما نسبت به وجود و كيفيت اثرشان جاهل بوده ايم ، فكر كرده ايم تصادفا به وجود آمده است . ماركسيسم اين را روي موجودات زنده هم تعميم داد . منتها درباره انسان گفتند با مقياس واحد نمي توانيم اين حكم را بسنجيم ، برخلاف ماده كه اگر روي يك واحد آن مطالعه كنيم كافي است .
مثلا قانون شتاب ثقل را درباره يك واحد سنگ مي توان آزمايش كرد و آن را درباره تمام سنگها و اشياء تعميم داد . يك واحد انسان را اگر مطالعه كنيم مي بينيم تابع هيچ قانوني نيست ، اما مجموعه جامعه تابع همان قانوني است كه ماركسيسم آن را بيان مي كند و با بيان مراحل تاريخي ، آينده را هم پيش بيني مي كند.
اما اينكه گفتيد يك نظم ناشي از علت است و يك نظم ناشي از اراده ، خود به خود منتفي است ، پس ديگر اراده وجود ندارد . چون علل يكسان معلول يكسان به وجود مي آورند و هر دو مجموعه دنيا را به وجود مي آورد كه همين وضع موجود را به عنوان نظام مي بينيمو طبق حساب احتمالات احتمال وقوع اين نظام برحسب تصادف صفر است . بنابراين در مقابل آن چون مجموع احتمال دو حادثه مخالف هم 1 است ، احتمال 1 مي شود يعني استدلال وجود خدا . و اگر نظم عليت را بپذيريم ، نظم انتخاب منتفي است و چون انتخاب وجود ندارد ، هدايت هم وجود نخواهد داشت . ما موحدين اعتقاد داريم كه سلسله علت و معلولها نمي تواند بدون حساب و كتاب و بدون مقصد باشد . آنها در جواب مي گويند ما بي نظمي هايي در طبيعت ، هم حالا و هم در طول تاريخ ديده ايم و از مجموعه ميلياردها قرن كه از عمر زمين و كائنات و عالم گذشته ، وضع موجود به وجود آمده كه قبول داريم نظامي دارد ولي اين ناشي از آن است كه تعداد دفعات آزمايش خيلي زياد است ( مثال ماشين تحرير و شخص بي سواد و تايپ شعر سعدي ) . مي گويد ماشين تحرير زننده بي سواد طبيعت ميلياردها قرن است كه دارد ماشين مي زند، خوب " بني آدم اعضاي يكديگرند . . . " درآمده است و چون تعداد آزمايش خيلي زياد است ، احتمال وجود اين نظام محال نيست . اما جواب اين را علم داد و آن اينكه ثابت كرد اين حسابها از لحاظ عدد و رياضي غلط است . ما قبول داريمكه اگر تعداد آزمايش زياد شود حوادث نادرالوقوع هم وقوع پيدا مي كنند . اما ببينيم چقدر بايد اين آزمايش زياد باشد . طول عمر زمين را حساب كرده اند دويست ميليون قرن است . دويست ميليون قرن را به روز و ساعت تبديل مي كنيم ، يك عددي مي شود معادل 10 13 2 x ، يعني اگر اين حوادث مختلفي كه اتفاق افتاده بود و بعد از بين رفته تا به وضع موجود منتهي شده ، هر ساعتي هم يك دفعه اتفاق افتاده بودتعداد آزمايش از ابتداي پيدايش زمين مي شد 2 x 10 13 ، در حالي كه يكي از موجوداتي كه روي زمين هست ، اگر بخواهيم عدد احتمالي وقوع اين حالتش را دربياوريم مي بينيم يك رقمي مي شود كه ابدا با اين قابل قياس نيست . احتمال اينكه ياخته هاي بدن يك موجود زنده برحسب تصادف پهلوي هم قرار مي گرفتندتا تصادفا يكي شان چشم را با اين خواص درست مي كرد ، يكي شان مو را با اين خواص درست مي كرد ، يكي شان ناخن . . . مساوي است با فاكتوريل تعداد ياخته هاي بدن و اين عدد سرسام آور استو هيچ با عدد 2 x 10 13 قابل قياس نيست و اين احتمال بسيار ضعيف است . حالا اگر اين موجود زنده را با افلاك و كائنات و ارتباطشان را با همديگر در نظر بگيريم و بخواهيم عدد احتمال آن را به دست آوريم ، هيچ قابل قياس نيست . استاد : اينكه ايشان از اول شروع كردندراجع به اينكه اصل عليت يك مطلب است ، اصل دترمينيسم مطلب ديگري است ، و آن چيزي كه همه قبول دارند عليت است و آن چيزي كه مورد اختلاف الهيون و ماديون است دترمينيسم است يعني اينكه علل يكسان معلول يكسان به وجود آورد و معلولهاي يكسان هميشه ناشي از علل يكسان هستند ، اين جهت مورد اختلاف الهيون و ماديون است ، اين طور نيست . ما يك قدم هم در اين جهت از آنچه كه ماديون مي گويند جلوتر مي رويم . اينكه اصل عليت مورد اختلاف نيست راست است ، هيچ بحثي در آن نيست . اگر آقايان اصول فلسفه را خوانده باشند ، بحث " ضرورت و امكان " آن يعني مقاله هشتم و مقاله نهم را خوانده باشند ، ما در آنجا توضيحات كافي داده ايم ، نوشته ايم كه از اصل عليت دو اصل ديگر استنتاج مي شود و غيرقابل انكار هم هست .
يكي اصل ضرورت است ، ما آن را از دترمينيسم تفكيك كرده ايم . اصل ضرورت يعني اينكه اگر علت پيدا شد ( آنچه كه علت واقعي است ) پيدايش معلول ضروري است يعني اجتناب ناپذير است ، محال است تخلف بشود ، همچنانكه اگر علت تامه وجود نداشته باشد ولو به اينكه كوچكترين شرطي از شرايط آن وجود ندارد ، به وجود آمدن معلول محال است . دوم اين اصل است كه علل يكسان معلول يكسان به وجود مي آورندو معلولهاي يكسان از علل يكسان به وجود مي آيند . اين در فلسفه اروپايي مورد اختلاف است و با كمال تأسف بايد بگوييم كه الهيون فرنگي ، الهيون اروپايي آمدند اين حرف را انكار كردند . منشأ اشتباه آنها را هم ما مي دانيم چيست . اين هم از مسائلي است كه از نظر فرضيه فلسفي مطلب ، هيچ قابل انكار نيست .
به طور سربسته فقط عرض مي كنم كه يك قاعده اي به اين صورت ذكر مي كنند كه : " الواحد لايصدر منه الا الواحد والواحد لايصدر الا من الواحد " . دو تا قاعده است : " از واحد واقعي جز واحد نتيجه نمي شود ، و واحد هم جز از واحد نتيجه نمي شود " . ايندو نتيجه اش همين استكه هميشه اگر دو علت داشته باشيم كه واقعا ايندو " علت " باشند ، اگر يكسان باشند محال است كه معلولشان يكسان نباشد ، كمااينكه اگر دو معلول يكسان داشته باشيم محال است كه علتشان يكسان نباشد . اما مسأله اراده و انتخاب . ببينيد ، يك حرفي است كه هنوز هم در دنياي اروپا وجود دارددر دنياي اسلام فقط گروهي از متكلمين گفته اند و آن اين است كه اراده و انتخاب و اختيار را منافي با اصل ضرورت علي و معلولي دانسته اند يعني ايندو را در مقابل همديگر قرار داده اند ، گفته اند كه يا بايد ما قائل به وجود اراده و انتخاب و اختيار بشويم و اصل ضرورت علي و معلولي را كه " از علت معين قطعا بايد معلول معين نتيجه بشود " انكار كنيم و يا بايد آن را قبول كنيم و اين را انكار كنيم . آن وقت آن كساني كه اصل ضرورت را قبول كردند و اصل اراده و اختيار را منكر شدند گفته اند لازمه قبول اصل ضرورت ، امكان پيش بيني است . قهرا آنهايي كه اصل اراده و انتخاب و اختيار را به عنوان نقطه مقابل اصل ضرورت علي و معلولي قبول كرده اند گفته اند بنابراين در آنجايي كه پاي اراده و انتخاب و اختيار [ به ميان ] مي آيد ( مثل كارهاي بشر ، بلكه كارهاي دنيا هم چون به انتخاب و اراده الهي صورت مي گيرد ) امكان پيش بيني نيست . اين حرف مهمل زمينه اي به دست ماديون داده است كه تا حدودي كه بتوانند مسأله پيش بيني را در دنيا مسلم كنندو مسأله اراده و دخالت اراده و اختيار و انتخاب را بالنتيجه نفي كنند ، در صورتي كه اينها اصلا با همديگر ربط ندارد . قانون عليت يك قانون عمومي است كه سراسر هستي را فرا گرفته است و اساسا محال است كه موجودي از اين قانون خارج باشد ، مي خواهد آن موجود مختار باشد يا ( مجبور ) . حالا چه جور امكان اين قضيه هست كه يك موجود ، هم مختار باشد هم تحت تأثير قانون علت و معلول و قانون جبر علي و معلولي ، مسأله جبر و اختيار است كه الان مطرح نيست و اگر لازم باشد در خلال همين مباحث توحيد ، جبر و اختيار را طرح مي كنيم .
به هر حال فرضا ما نتوانيم مسأله اختيار را در مقابل مسأله جبر ، اختيار داشتن بشر را در مقابل مجبور بودن اثبات كنيم ، اين را نمي توانيم انكار كنيم و اين انكارپذير نيست . بنابراين ، اين قضيه كه اگر ما موضوع دترمينيسم را در كار آورديم خود به خود مسأله اراده و انتخاب از ميان مي رود ، به هيچ وجه از ميان نمي رود . صحبت در اين است ، منتها يك چيز ديگر هست و آن اين است كه آقاي مهندس . . . در ضمن بيانشان اشاره كردند ماديين در لابلاي حرفهايشان يك چيزي هم اضافه مي كنند ، وقتي مي گويند علت ، همان علت تامه ، بعد مي گويند علت تامه كه جز همين امور مادي چيز ديگري نيست .
خوب ، بحث در اين است كه علتهايي كه دخالت دارند ، آيا تنها همين علتهاي مادي است يا علت ديگري هم دخالت دارد ؟ يعني عاملهايي كه در اين قضيه دخالت دارند ، آيا اين عاملها همين عاملهايي است كه ما به صورت عاملهاي مادي نشان مي دهيم با وضع كارشان يا يك عامل ديگري را هم در اين نظم عليت حتما بايد دخالت بدهيم ،يعني اينها جزء علت اند نه تمام علت ؟ بحث در اين نيست كه قانون عليت هست يا نيست ، بحث در اين هم نيست كه آيا جبر علي و معلولي ، ضرورت علي و معلولي در كار هست يا نيست ، و بحث در اين هم نيست كه علل يكسان معلول يكسان به وجود مي آورند يا به وجود نمي آورند ،بحث در عاملهايي است كه دخالت دارد . آيا مجموع عاملهايي كه دخالت دارد چندتاست ؟ به اصطلاح منطقيين آن وقت بحث ما با ماديين بحث صغروي مي شود ، نه بحث كبروي ، يعني روي آن اصل كلي ما با آنها بحث نداريم ، بحث سر اين اصل كلي است : آيا همين عاملهاي محدود مادي كه ماديين نشان مي دهند ، اينها مي توانند علتهاي كافي باشند يا اينها جزء علت اند ؟ آنها مي گويند تمام علت اند ، ديگري مي گويد جزء علت ، يا اگر نگويند جزء علت ، به تعبير بالاتري مي گويند .
آيا اين علتها اگر تحت تسخير و تدبير يك علت مافوق نباشند ، كافي هستند براي به وجود آوردن اين معلول يا بايد اين علتها تحت تسخير و تدبير يك علت مافوق باشند تا بتوانند اين معلول را به وجود آورند ؟ بنابراين ما روي آنها بحث نداريم . ماديين هر وقت ثابت كردند كه همين عواملي كه ما الان داريم نشان مي دهيم ، براي به وجود آمدن معلول كافي است ، حرف خودشان را ثابت كرده اند ، والا اينكه دترمينيسم چنين است ، خوب باشد . آن وقت حرف آخري كه در جواب دكتر . . . گفتند برگشت به اين حرف بود .
صحبت همين است كه آيا تركيباتي كه در اولين سلول حياتي كه در عالم پيدا شد كه بعد از آن ساير موجودات نتيجه و انشعاب شد پديد آمدند ، كافي هستند كه علت باشند براي اينكه آنچه كه بعد به وجود آمده است به وجود بيايد يا اينكه اينها براي اينكه تمام علت باشند كافي نيستند ،حداكثر [ اين است كه ] استعداد به وجود آورده ؟ قوه هم كه ايشان مي گويند به معني استعداد است . يعني چه ؟ يعني فرق آن سلول اولي با يك توده انباشته خاك اين بوده است كه آن توده انباشته خاك استعداد " شدن " يعني پذيرفتن را نداشته و اين ، استعداد پذيرفتن را دارد ، نه اينكه در اين ، قوه و نيروي ايجاد كردن هست و در آن ، قوه و نيروي ايجاد كردن نيست ، حداكثر فقط استعداد " شدن " يعني پذيرش در آن پيدا مي شود . پس اين بيان آخر ، خودش رد آن بيان اول است يعني آنجايي كه محل اختلاف خودتان را با ماديين ذكر مي كنيد ،در واقع در يك امر صغروي بيان مي كنيد ، مي گوييد اين علتهايي كه شما نشان مي دهيد من هم قبول دارم ، اصل عليت را من هم قبول دارم ، اصل جبر علت و معلولي را من هم قبول دارم ، اصل دترمينيسم را من هم قبول دارم ولي صحبت در اين است : آيا اين عاملهايي كه ما الان مي شناسيم ، براي به وجود آمدن اين معلول كافي است يا كافي نيست ؟ حساب احتمالات هم كه به كمك شما مي آيد اين جور به كمك شما مي آيد ، مي گويد عاملهاي موجود كافي نيست فقط مي گويد عاملهاي موجود چون عاملهاي موجود اگر بخواهد كافي باشد بايد [ در اثر ] تصادف به وجود آمده باشد . پس عامل ديگري غير از عاملهاي موجود بايد باشد و دخالت داشته باشد تا اين شي ء به وجود بيايد . - منظور بنده اين نبود كه ما دترمينيسم را قبول نداريم و موحدين اصولا با ماترياليستها در اين مساله اختلاف دارند . اين يك مسأله علمي است ، ما نمي توانيم قبول نكنيم ، بحث در اين است كه آيا اين دترمينيسم در موجود زنده هم صادق است يا نه ، والا در مورد مسائل فيزيكي و مكانيكي جز آزمايشگاه هيچ كس صلاحيت ندارد جواب دهد كه آيا علل يكسان معلول يكسان را به وجود مي آورند يا نه . اما خود اين دترمينيسم امروز رد شده و به جاي آن قانون " عدم حتميت " آمده و آن مي گويد علل يكسان معلول يكسان به وجود نمي آورند ، بلكه احتمال اينكه علل يكسان معلول يكسان به وجود آورند بيشتر است . نظريه اينشتين اين است كه مي گويد حتي دو شي ء سرد و گرم را كه پهلوي هم مي گذاشتيد و مي گفتيد طبق قانون فيزيك حتما از شي ء گرم گرما به سمت شي ء سرد مي رود ، طبق قانون " عدم حتميت " ممكن است اين دو شي ء طوري با هم تبادل حرارت كنندكه شي ء سرد سردتر و شي ء گرم گرمتر شود . ولي چون قانون احتمالات به طور دسته جمعي درباره آن صادق است ، اكثريت قريب به اتفاق جاهايي كه آزمايش كرده ايم ، ديده ايم كه اين حالت اتفاق افتاده و اين قانون را تا به حال به طور دگم و جز درباره آن صادر كرده بوديم ، اما نكته اساسي و حساس اينجاست كه ما مي گوييم در ماديات قوانيني هست كه اولا ما از خود اين قوانين استنتاج ديگري مي كنيم و بعد در مورد موجودات زنده قوانين ديگري و علل و عوامل ديگري صادق است .
استاد : راجع به قسمت اخير كه آيا علم امروز مسأله حتميت را باطل كرده است يا نه ، اين احتياج به يك توضيحي دارد و من مكرر در نوشته هاي خودم همين مطلب را عرض كرده ام و آن اين است كه مسأله عليت بايد طرح شودكه آيا يك مسأله علمي است يا فلسفي ؟ عليت به مفهومي كه علوم به كار مي برند غير از مفهومي است كه فلسفه بكار مي برد و به درد ما در اينجا مي خورد . آنچه كه از نظر علم ، علت شناخته مي شود فلسفه آن را علت نمي شناسد و آن هم كه امروز رد شده ، آن است نه آن چيزي كه مورد بحث ماست .
علوم علتها را آن چيزهايي مي دانند كه فلسفه اسم آنها را " معد " مي گذارد ، نه " علت " . نظر علوم اين است : اين حوادث عالم كه پي در پي قرار مي گيرند ، حادثه اي كه بر حادثه اي ديگر تقدم زماني دارد و آن حادثه ديگر پشت سرش واقع مي شود ، اينها را مي گويند علت و معلول.
از نظر علم ، حتما بايد علت و معلول در دو زمان صورت بگيرد . بنابراين از نظر علم مثلا پدر علت است براي پسر . ولي اينها [ از نظر فلسفه ] علت نيست . فلسفه هيچ وقت اين را نمي پذيرد كه علت بتواند تقدم زماني بر معلول خودش داشته باشد ، مي گويد البته علم اسم اينها را مي خواهد علت بگذارد بگذارد ، هر چه مي خواهد بگويد ، آن چيزي كه من مي گويم اين نيست ،علت محال است كه از معلول خودش انفكاك زماني داشته باشد و همين سبب مي شود كه فلسفه يك مرتبه يك راه ديگري به اين عالم باز مي كند ، يك بعد ديگري براي عالم قائل مي شود ، مي گويد عالم يك بستر زماني دارد . آن كه شما در علوم ، در فيزيك اسمش را مي گذاريد علت او مي گويدمقدمه ، معد ، مجرا . مي گويد ولكن علت واقعي يعني آن كه معلول را به وجود مي آورد ، يك حقيقت همزماني است با او ، و او غيب است ، باطن است ، همان است كه او را به خدا مي رساند . از نظر او اين علتهاي مادي اي كه ما داريم ، حكم بستر را براي آب پيدا مي كند ،يعني شما اگر مي خواهيد يك آبي از يك محلي به محل ديگر جاري كنيد حتما يك جويي ، يك لوله اي ، يك چيزي بايد وجود داشته باشد تا آب از آنجا عبور كند ، اما آن فشاري كه اين آب را به اينجا مي آورد غير از اين جوي است . اين علتهاي مادي اي كه مي گفتند ، اصلا قوانين عليت درباره آنها صادق نيست . اين موضوع كه علل يكسان معلول يكسان به وجود مي آورد يا به وجود نمي آورد ( اگر مقصود علل مادي هستند ، يعني موادي كه ما يك ماده را علت براي ماده ديگر مي دانيم ) ما اين قاعده را در آنجا جاري نمي دانيم ،حتي قانون عليت را هم در آنجا صد درصد جاري نمي دانيم ، قانون جبر را هم در آنجا صد درصد جاري نمي دانيم . البته به يك معنا قانون عليت را جاري مي دانيم ولي آنهاي ديگر را هرگز در آنجا جاري نمي دانيم . مسأله حتميت مسأله اي نيست كه به هيچ وجه قابل انكار باشد، بله ، اگر ما بخواهيم " عليت " را از " محسوسات " بگيريم ، اصلا قابل گرفتن نيست . اصلا اگر قانون عليت را از اول بخواهيم از علم بگيريم صدتا ايراد به خود قانون عليت وارد است .
بحث اين هفته ما درباره مسأله هدايت موجودات است . آقايان اگر يادشان باشد ما در تقسيم بندي اولي كه كرديم راههاي خداشناسي را [ تقسيم كرديم ] به راه قلب و احساسات ( كه بحث شد و از آن گذشتيم ) ، راههاي علمي يعني راههايي كه از راه مخلوق استدلال مي كند و راههاي فلسفي . ما در راههاي علمي اين جور گفتيم كه اين ، سه نوع راه است ، يعني راهي كه در آن ، استدلال علمي به مخلوقات بر وجود خدا مي شود سه راه است : يكي از راه نظم مخلوقات ديگر از راه وجود هدايت و رهبري در مخلوقات ، و سوم از راه اصل خود خلقت . به عبارت ديگر در موجوداتي كه ما مي بينيم ، يك نظام و تشكيلاتي وجود داردكه از وجود تدبير در اين انتظام حكايت مي كند ، اين يك جور بحث است ، يعني ما همين ساختمان حاضر و موجود و مادي موجودات را پيش مي كشيم و مي گوييم كه اين ساختمان از وجود تدبير حكايت مي كند . نقطه مقابل ، تصادف و اتفاق است تصادف و اتفاق نمي تواند يك چنين انتظام و تشكيلاتي را به وجود بياورد . دوم موضوع هدايت و رهبري است كه امروز مي خواهيم تشريح كنيم . سوم موضوع خلقت كه مي گوييم اساسا اين عالم مخلوق است ، خود عالم آفريده شده است ، قطع نظر از نظامات و تشكيلات اين عالم و قطع نظر از اينكه يك نيرويي به عنوان نيروي رهبري در اين عالم وجود داشته باشد ، اصلا خود عالم مخلوق است ، آفريده شده است . اينكه ما حساب هدايت و نظم را از يكديگر جدا كرديم و دو حساب برايش باز كرديم ، به نظر من براي اولين بار است كه اين كار مي شود ، يعني من تا حالا خودم در هيچ كتابي برخورد نكرده ام كه اينها را دو نوع دليل و برهان به شمار بياورد بلكه معمولا حساب انتظامات مخلوقات و حساب هدايت شدن مخلوقات يك حساب گرفته مي شود ، يعني يك نوع دليل به شمار مي رود و يك نوع دليل ذكر مي كنند ، و اين را هم من عرض كردم اين يك چيزي نيست كه بخواهم بگويم ابتكاري است كه براي اولين بار من كردم ، اين را من از تفسير فخر رازي استفاده كرده ام و فخر رازي هم از قرآن استنباط كرده است به عنوان اينكه در قرآن اينها دو راه جدا ذكر شده است . پس قرآن دو حساب براي نظم و هدايت از نظر خداشناسي قائل شده است ، و چون در كتابهاي علمي و فلسفي ، زياد در اطراف تفكيك اين دو راه از يكديگر بحث نشده است ، ممكن است در بياني هم كه من مي كنم نقصانهايي وجود داشته باشد ، ولي من فكر مي كنم مطلب از همين قبيل است و حتما هم اين طور است و تاكنون هم اشتباه شده است كه ايندو را يكي حساب كرده اند ، خيلي به يكديگر نزديك است ولي دو راه است . فرق اين دو راه چيست ؟مسأله انتظام مخلوقات مربوط به ساختمان موجودات است . وضع ساختمان موجودات حكايت مي كند كه در اين ساختمان شعور ، تدبير ، علم و اراده دخالت داشته است . طرز بيان اين گونه است كه اين ساختمان ناشي از تصادف مجموعه اي از علل نمي تواند باشد .
درست مثل يك ماشيني يا كتابي كه ما فرض كنيم الان وجود دارد ، كه هميشه به كتاب مثال مي زديم مي گفتيم اگر ما يك كتاب تأليف شده اي بلكه يك صفحه از كتاب و يك نامه اي را ماشين شده مي بينيم ، نظم اين مجموعه حروف و معني داشتن اين حروف كه نشان مي دهد هر حرفي در جاي خودش قرار گرفته است ،روي حساب بوده ، روي نقشه بوده ، حكايت مي كند كه به وجود آورنده اين نظم و تشكيلات اراده و تدبير داشته است و عقل و شعور در ايجاد آن به كار رفته است . نظم بيش از اين نيست . " صنع الله الذي اتقن كل شي ء " ( 1 ) همين جهت را بيان مي فرمايد : " ربنا الذي اعطي كل شي ء خلقه " ( 2 ) همين مطلب را بيان مي كند و خيلي از آيات ديگر [ مانند ] : " ا فلا ينظرون الي الابل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت " ( 3 ) .
ولي زائد بر نظام متقن خلقت و ساختمان موجودات ، يك چيز ديگر هم هست و آن اين است : موجودات عالم نشان مي دهند كه پس از آنكه اين جور كامل آفريده شده اند ، در كاري كه انجام مي دهند باز يك نوع رهبري مي شوند . چطور ؟ نقطه مقابل انتظام ، تصادف و اتفاق بود ، اگر كسي مي خواست انتظام را حاكي از يك عقل و تدبير نداند مي گفت اين انتظام تصادفا به وجود آمده . ولي نقطه مقابل اصل رهبري و هدايت يك اصل ديگري است و آن اصل ديگر را ما بايد طرح كنيم : اين ساختمان موجود با همه انتظاماتي كه در آن به كار رفته : ساختمان يك گياه ، ساختمان بدن يك حيوان ، ساختمان بدن يك انسان ( و حتي ساختمان جمادات را هم ما تا حدودي خواهيم گفت يعني تا حدودي در آنجا هم مي گوييم دليل داريم ) ، آيا اين كاري كه اين موجودات انجام مي دهندلازمه قهري و جبري اين ساختمانشان هست يا علاوه بر اين يك نيروي ديگري كه بسيار هم مرموز است در كار اينها دخالت دارد ؟ يك كار ممكن است لازمه قهري و جبري يك ساختمان باشد ، ديگر آنجا ما حرف عليحده اي نداريم ، هر حرفي داشته باشيم ، روي خود ساختمان داريم . مثلا فرض كنيد كه يك اتومبيل ساخته مي شود ، هر حرفي هست در ساختمان اتومبيل است كه اين ساختمان را كي ساخته است ؟ ولي آن مقدار كاري كه الان اتومبيل انجام مي دهد ، آن ديگر لازمه اين ساختمان است . من ساختمان اتومبيل را وارد نيستم ، همه شما از من واردتريد ، اينكه مثلا سويچ را بچرخانند ، اتومبيل روشن شود ، بنزين تبديل به گاز شود ، تبديل به قوه شود ، اين ديگر يك كار عليحده اي نيست ، يعني لازمه جبري و
1. نمل / 88 . 2. طه / 50 . 3. غاشيه / 17 و 18 .