اگر به شكل فلسفي بخواهيم بيان كنيم ، به اين صورت بايد طرح كنيم : يك مسأله اي از قديم الايام در فلسفه مطرح بوده و هست و آن اين است كه آيا عالم را با مكانيسم مي شود توجيه و تفسير كرد يا نه ؟ يعني آيا ساختمان عالم فقط از قبيل ساختمان يك ماشين منظم است ؟حتما لازم نيست كه لازمه ماشينيسم ماديت هم باشد ، نه ، خيلي از الهيون هم قائل به ماشينيسم هستند . دكارت خودش يك مرد الهي است و تقريبا دنيا را به شكل يك ماشين توجيه مي كند . ولي به هر حال آيا ساختمان عالم از قبيل ساختمان يك ماشين است و بس ؟يك ماشين ، ساخته شده و لازمه اين ساختمان هم همين كاري است كه دارد انجام مي دهد ، بيش از اين چيزي نيست . يا اينكه ساختمان عالم بيش از ساختمان يك ماشين است و به اصطلاح فلسفي تنها مكانيسم نمي تواند پديده هاي عالم را توجيه و تفسير كند ؟خوب ، اگر اين نمي تواند توجيه و تفسير كند ، چه بايد بگوييم ؟ اينجا بايد اقرار كنيد كه فلسفه هم لغتي ندارد كه بتواند بيان كند ، غير از اينكه مثلا گاهي فرنگيها تعبير " ديناميسم " را به كار مي برند ، مي گويندگويا در ساختمان موجودات يك دستگاه خودكاري هم زائد بر اين ساختمان ماشيني وجود دارد كه اينها را هدايت و رهبري مي كند و حتي احيانا اين كار هدايت و رهبري به جايي مي رسد كه به خود ساختگي مي رسد، يعني خودش خودش را مي سازد كه يكي از كارهاي خودش ساختن خودش مي شود . مثلا يك مطلبي از مسلمات است يعني مسأله " انطباق با محيط " در زيست شناسي كه از عجيب ترين مرموزات عالم است . " انطباق با محيط " يعني چه ؟ فرض كنيدموجود زنده اي در يك محيطي قرار مي گيرد كه ساختمان حاضرش چندان با زندگي در اين محيط انطباق پذير نيست . مثلا اين موجود در نقاط سرد سير بزرگ شده ، وضع پوست بدنش ، وضع خونش ، تشكيلات و خصوصياتش متناسب با آن منطقه بوده . اين را از آنجا برمي دارندو در يك منطقه گرمسير مي گذارند . محيط يك تأثيراتي روي اين شي ء مي گذارد . اين خيلي عادي است . ماشيني است ، يعني در محيط سرد كه بوده ، آفتاب گرم روي پوستش نمي تابيده است و اينجا آفتاب گرم روي پوستش مي تابد و آفتاب كه روي پوست يك حيوان بتابد ، خواه ناخواه يك تأثير و فعل و انفعال فيزيكي يا شيميايي روي آن مي گذارد ، تا اين اندازه عادي است : تغييراتي كه در بدن موجود زنده ، ناشي از تأثيرات محيط يا به اين شكل كه عرض كردم پيدا مي شود يا نه ، عكس العملهاي عادي اي است كه اين موجود به تبع محيط ايجاد مي كند . به قول لامارك فرض كنيد او در جايي بوده كه احتياج نداشته گردنش را خيلي بكشد براي اينكه از زمين يا از درخت چيزي بردارد ، ولي اينجا محيط او را مجبور مي كند كه مثلا براي اينكه برگ درخت را بچيند گردنش را بكشد .
فرض هم بكنيم كه اين سبب شود گردنش دراز بشود . ما به اينها كار نداريم . اين هم باز يك عكس العمل ارادي است كه اين موجود زنده در مقابل محيط خودش ايجاد مي كند . اينها تغييرات ناشي از عكس العملهاي ارادي موجود زنده است كه البته پيدا مي شود اينها هم باز عادي است يعني بعد از اينكه اين موجود زنده داراي هوش و اراده است ،ديگر عادي است ، آنچه غير عادي است همان خود اراده اش هست كه ما در خود اراده اش فعلا بحث نداريم . ولي مطالعات علمي از قديم الايام و امروز خيلي دقيقتر نشان داده است اينكه مي گويم " از قديم الايام " چون در كلمات علما و حكماي پيشين مثل بوعلي هم اين قضيه هستولي امروز ديگر اين قضيه محقق تر و مسلم تر است كه يك تغييرات خود به خودي هم ( يعني نه ناشي از تأثير مستقيم محيط ، نه ناشي از اراده اين حيوان ) در درون اين شي ء به وجود مي آيد ، تغييرات متناسب با محيط ، يعني تغييرات هدفدار ، يعني اين موجود مثلا اگر يك اسب سردسيري است ، در گرمسيري كه قرار گرفت خود طبيعت كم كم خودش را عوض مي كند به طوري كه بتواند در اين محيط زندگي كند و با اين محيط منطبق شود . ممكن است مثلا حتي پشمهايش عوض شود ، بايد يك نوع پشمي باشد كه مثلا در مقابل تابش آفتاب بهتر بتواند مقاومت كند ،رنگش ممكن است از داخل خودش عوض شود ( رنگ ممكن است ناشي از تابش مستقيم آفتاب باشد ) . در اعضا و جوارحش تغييراتي پيدا مي شود .
بوعلي يك حرفي مي زند ، حرف خيلي عجيبي هم هست ، مي گويد اگر يك مرغ خانگي در يك محيطي قرار بگيرد كه خروس در آنجا نباشد كه از اين مرغ دفاع كند و اين مرغ مجبور باشد كه هميشه خودش از خودش دفاع كند ، مجبور باشد هميشه بجنگد يعني همان وظيفه اي را كه خروس براي او انجام مي دهد ، كارهاي يك خروس را انجام بدهد، مي بينيد تدريجا اين مرغ سيخك ( 1 ) پشت پايش رشد مي كند ، قوت مي گيرد ، يعني بدن اين موجود كم كم اين عضو را خودش براي خودش مي سازد . خوب ، اين يك كاري است كه دارد انجام مي دهد ، منتها كاري است كه مربوط به ساختمان داخلي خودش است .
مي گوييم آيا اين نوع كار كردن لازمه همين ساختمان فعلي است كه اين ساختمان فعلي به طور جبر و قهرا اين كار را مي كند ، آنهم متناسب با همين هدف ؟ يا اينكه به يك نحو مرموزي يك تدبيري ( اين كار را انجام مي دهد ؟ ) البته به عقيده حكماي قديم اين تدبير از ناحيه نفس حيوان است و به عقيده ما حرف درستي هم هست . آن ملك مدبر به اصطلاح قرآن ، همان نفس اين حيوان است كه در يك نوع شعور لاارادي ، اين كار هدفي را انجام مي دهد .
حالا چرا مثال به مرغ بزنيم ، امروز گويا خيلي بيش از اين حرفها كشف شده است ، مي گويند در بدن انسان هر ماده از مواد اگر كسري پيدا كند البته حدود دارد در بدن اين خاصيت هست كه شروع مي كند آن را ترميم كردن ، خيلي واضح است .
وقتي جراحتي بر پوست يا ساير قسمتهاي بدن وارد مي شود ، بدن خودش شروع مي كند به ساختن آيا اين ساختن ، اين نوع كار كردن ، با اين كه بدن فقط حكم يك ماشين مكملي را داشته باشد و واقعا مثل يك ماشين باشد ، فقط يك اعضاي لاشعوري مرتب و منظم شده باشند ، جور درمي آيد ؟ يا مثلا خون انسان وقتي از مقدار لازم كسر
1. مرغ يك ناخنكي در پشت پا دارد - غير از پنجه هاي پايش - كه در خروس خيلي قوي است و به آن سيخك مي گويند ، مثل مهميزي است كه افسرها دارند و به شكم اسب مي زنند . اين يك مهميزي است كه خروس دارد ، در خروس خيلي درشت و تيز و يك چنگال قوي است . هر كس خروس بازي كرده باشد.