توحید

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 112/ 65
نمايش فراداده

، چون اگر نباشد لازم مي آيد نقيض آنچه كه فرض كرديم در حالي كه خود آن را فرض كرديم . پس با وجود اينكه اين را فرض كرديم ، نمي شود نقيضش باشد . پس خودش اصل است ، پس آن لازم هم برايش درست است . مي خوانم . اينها را مي گويم براي اينكه مقايسه اي ميان طرز فكر غربيها و شرقيها به عمل بيايد .

فرضيه دكارت

دكارت يك فرضيه اي دارد كه ريشه اش غلط است ، ولي يك فكر مزخرفي كه روي آن تبليغات خيلي زيادي كرده اند و يكي از مزخرف ترين حرفهاي دنياست ، همين حرفي است كه دكارت را در دنيا دكارت كرده است : " من فكر مي كنم پس وجود دارم " . آمده است در همه چيز شك كرده است .

خوب ، شكش كار بجايي است . هر فيلسوفي حق دارد در همه چيز شك كند تا در ميان اين مشكوكات ، يقين واقعي را پيدا كند ، بسيار كار خوبي است ولي حالا كه در همه چيز ، از طبيعت و ماوراء طبيعت و خدا و جسم و نفس و دين و حتي در وجود خودش هم شك كرده است ، آمده است كه از يك نقطه يقين شروع بكند . اول چيزي را كه به عنوان نقطه يقين مي گيرد ، خود شك است . مي گويد در هر چه كه شك كنم ، در خود شك كه شك نمي كنم ، چون شك وجود دارد پس من وجود دارم . مي گويد من در اين شك مي كنم ، در اين شك مي كنم ، . . . ولي من در اينكه شك مي كنم، ديگر شك نمي كنم ، پس من شك مي كنم ، پس من فكر مي كنم ، پس من وجود دارم . البته اين حرف از نظر ادبي خيلي شيرين است ، اما از نظر علمي و فلسفي خيلي حرف بي اساسي است ، حرفي است كه در ششصد سال قبل از دكارت طرح شده و جوابش را هم داده اند ، ولي اروپاييها نمي خواهند قبول كنندكه چنين چيزي نيست . عين اين حرف با جوابش در اشارات بوعلي هست . بوعلي مي گويد هر كسي وجود خودش را قبل از هر چيزي درك مي كند ، نمي تواند به وجود خودش به دليل ديگري پي ببرد ، علم نفس به ذات خودش حضوري است . بعد همين حرف را طرح مي كند . اگر شما بگوييدنه ، من به وجود خودم هم از راه يك اثري از قبيل كار كردن و فكر كردن پي مي برم ( ببينيد اينجا چه حرف شيريني مي زند ) ، اگر بگوييد من چون كار مي كنم وجود دارم ، به دليل اينكه فكر مي كنم وجود دارم ، از تو مي پرسم : آيا تو كه از راه فكر كردن مي خواهي به وجود خودت پي ببري ، از فكر كردن ، فكر كردن مطلق را درك مي كني ؟ مي بيني فكر كردن وجود دارد ؟ [ در اين صورت ] از آن فقط به مفكر مطلق مي تواني پي ببري . چون فكر وجود دارد پس مفكر وجود دارد ، از كجا كه تو وجود داشته باشي ؟ اين به تو مربوط نيست . فكري وجود دارد ، فكر هم مفكر مي خواهد . اما اگر بگويي نه ، " من فكر مي كنم " ( همين كه دكارت گفته است ) پس فكر مطلق را درك نمي كني ، فكر را در حالي درك مي كني كه اين " م " هم به آن اضافه شده است . " من فكر مي كنم " يعني فكر خودم را درك مي كنم مي بود ، مي گفتم اين را من ايجاد نكرده ام ، من كوچكترم از اينكه او را ايجاد كنم ( يعني معلول نمي تواند از علت خودش كامل الوجودتر باشد و علت نمي تواند از معلول خودش ضعيفتر باشد ) ، اما من تصور ذات نامتناهي را مي كنم . آيا نفس اين تصور ذهني از من كاملتر است ؟نه ، تصور شي ء غير از حقيقت شي ء است ، مثل اين است كه بگوييد من آتش را تصور مي كنم ، بعد ما بخواهيم تمام خواص آتشي را كه در خارج وجود دارد روي اين آتش ذهني بياوريم ، بگوييم آتش خارجي مثلا مي سوزاند ، پس آتش ذهني هم مي سوزاند .

آتش ذهني تصور آتش است ، درست است كه تصور آتش رابطه اي ماهوي با خود آتش دارد اما عين آتش كه نيست ، اثر آتش در آن ظاهر نيست . بعد يك حرف ديگري را خودش مي گويد و جواب مي دهد : " و اگر بحث كنند كه آن تصور هم مانند تصور سردي و تاريكي امر عدمي است و ممكن است مخلوق ذهن باشد ، جواب مي گويم چنين نيست ، ذات نامتناهي يعني كمال مطلق و كمال مطلق امر عدمي نيست ( 1 ) . . . من ناقصم و از نقص پي به كمال نمي توان برد ، بلكه به سبب تصور كمال كه در ذهن من هست به نقص خود برخورده و طالب كمال شده ام ،و نيز كمال از تصورات مجعول نيست ، زيرا كه نمي توانم آن را متبدل و كم و بيش كنم " ( 2 ) .

سخن كانت در رد " برهان وجودي "

اين برهان وجودي در ميان حكماي بعدي اروپا همين طور دنبال شده است . از آن جمله يك حرفي اسپينوزا حكيم معروف آلماني يهودي الاصل گفته است ولي چون در آن ، حرف خيلي تازه اي نيست ، ديگر من معطل آن نمي شوم .

لايب نيتس يكي از حكماي معروف اروپا ( كه او هم آلماني است ) همين برهان را باز به شكل ديگري قبول و تقرير كرده است ، ولي كانت آلماني آمده و اين برهان را رد كرده است . اين امر نشان مي دهد كه اين برهان ، برهاني نبوده و رد او هم رد بجايي استو ما بجاي اينكه حرف اسپينوزا و لايب نيتس را بخوانيم و خودمان را معطل كنيم ، فقط حرف كانت در رد نظريه آنها را برايتان نقل مي كنيم . كانت گفته است :

1. البته اين تصور ، تصور امر عدمي نيست .

2. خود كمال يا تصورش را ؟ ! .