حکمت اصول سیاسی اسلام

محمد تقی جعفری

نسخه متنی -صفحه : 339/ 244
نمايش فراداده

عاليترين رابطه ميان زمامدار و مردم جامعه

رابطه ى شخصيت رشد يافته يك انسان است با اجزاء و نيروها و فعاليتهاى وجودى او اينكه مى گوئيم: عاليترين رابطه ميان زمامدار و مردم جامعه، رابطه ى شخصيت رشديافته با موجوديت انسانى است، چنان نيست كه اين رابطه براى هر جامعه اى و از هر كسى كه مى خواهد مديريت جامعه را به عهده بگيرد، امكان پذير است، بلكه همانگونه كه از توجه صحيح به معناى رابطه ى شخصيت رشديافته با اعضاء و نيروها و استعدادها و فعاليتهاى وجودى انسان برمى آيد چنين رابطه اى به تعليم و تربيت و پيشرفت فرهنگى عالى و شعور سياسى خود مردم نيازمند است كه مردم جامعه را براى بهره بردارى از چنين زمامدارى آماده كند. به همين جهت است كه ما لزوم دخالت هر انسانى را در امور اجتماعى و سياسى مسلمين به اندازه ى مقدور در دين اسلام مشاهده مى كنيم. به عنوان نمونه مراجعه فرمائيد به قسمت دوم همين كتاب اين مبحث بار ديگر مشروحا مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.

گسترش و استقرار عدالت در همه جامعه و بروز مودت مردم شهرها درباره زمامداران

و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل فى البلاد و ظهور موده الرعيه، و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم، و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاه امورهم و قله استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم. و بهترين روشنائى چشم زمامداران، استقرار يافتن عدالت در شهرها و ظهور محبت مردم است، و قطعى است كه محبت مردم بدون سلامت و پاكى سينه شان از كينه بر حكومت حاكم امكان پذير نيست، و خيرخواهى و اخلاص آنان به واليان امورشان تحقق پيدا نمى كند مگر اينكه "با كمال مهر و اخلاص" دور آنان را بگيرند، و از حاكميت آنان بر دوش خود سنگينى احساس نكنند، و گذشت روزگار سلطه ى آنان را كند تلقى نكنند. [ بايد توجه داشت كه منظور اميرالمومنين عليه السلام از اينكه اگر عدالت در جامعه گسترش يابد چشم زمامداران روشن ميشود، آن نيست كه چشم روشنى زمامدار فقط براى آن لذتى كه دارد، بايد مطلوب قرار بگيرد، بلكه مقصود آرامش خاطر و انبساط درونى زمامدار است، كه در عين حال خود عامل يك لذت معقول و انبساط والاى روحى است و موجب تمركز قواى دماغى او و اطمينان به شايستگى جريان امور حيات اجتماعى مردم ميباشد، كه ضرورى ترين آرمان يك زمامدار خردمند و عادل است. ] با كمال جرئت و صراحت مى توان گفت: هيچ مكتبى مانند اسلام و هيچ زمامدارى مانند اميرالمومنين عليه السلام پس از خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم تاكيدى درباره ى ضرورت و اجراى عدالت "با كميت و كيفيتى كه از اسلام و آن دو بزرگوار در گفتار و كردار آمده است" مشاهده نشده است.

اگر بخواهيم خود منابعى را كه آن دو بزرگوار و ائمه ى معصومين عليهم السلام درباره ى ضرورت عدالت و قسط بيان فرموده اند، و همچنين كردارهاى آنان را كه تجلى گاههاى عدالت بوده است جمع آورى كنيم، قطعا چند مجلد كتاب بايد تاليف نمائيم، و تاكنون كتب و مقالات و مباحث فراوانى در اين موضوع نوشته شده است. اين قضيه كه متذكر شديم مورد اشكال نيست و شايد ضرورت و قداست عدالت اگر خوب توضيح داده شود مورد انكار و ترديد كسى نباشد، و آنچه بايد مورد دقت قرار بگيرد، علت ضرورت و قداست عدالت است. درباره ى اين علت، مطالب فراوانى گفته شده است، شايد بتوان گفت: مهمتر از همه توجه به نظم حاكم بر عالم هستى است، كه منشا انتزاع قانون است. بديهى است همانگونه كه شناخت و عمل مطابق نظم و قانون هستى ضرورتى است كه براى طالب حيات مطلوب هيچ گونه تخلفى از آن مجاز نيست، همچنين شناخت و عمل انسان در ارتباط با بنى نوع خود، و حتى در ارتباط با خويشتن، ضرورتى است كه نمى توان از آن انحرافى پيدا كرد. عدالت معنائى ندارد جز حركت مطابق آن نظم و قانون كه در عالم هستى "آنچنانكه هست" و "آنچنانكه براى ما است" در ارتباط با بنى نوع انسانى "آنچنانكه هست" و "آنچنانكه بايد و شايد" مقرر است، اگر در رابطه ى زمامدار و مردم جامعه درست دقت كنيم و همان رابطه ى شخصيت را با اعضاء و استعدادهاى انسانى بپذيريم، درك و لزوم پذيرش اين اصل براى ما به خوبى اثبات مى شود كه عدالت زمامدار در جامعه، در حقيقت همان عمل شخصيت با اعضاء و استعدادهاى وجود انسانى است كه هر اندازه قانونى تر باشد به همان اندازه معقولتر و سعادتمندتر خواهد بود. هيچ امتيازى از زمامدار براى مردم جامعه جالبتر و محبوبتر از عدالت نيست اگر چه مطابق تمايلاتشان نباشد، زيرا همه ى آن انسانها كه داراى اعتدال مغزى و روانى هستند اين اصل را از روى فطرت پاك و عقل سليم خود درك مى كنند، عدالت همان حق است كه اگر روزى به سود انسان سراغش را بگيرد ممكن است روزى ديگر به ضرر او جريان پيدا كند، همانگونه كه اميرالمومنين عليه السلام فرموده است: فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف لا يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الا جرى له، و لو كان لاحد ان يجرى عليه لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه لقدرته على عباده و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه "خطبه ى 216" حق وسيع ترين، يعنى قابل درك و قابل وصول ترين اشياء است در توصيف و تنگترين و مشكل ترين اشياء است در وصول عملى به آن.