آزادى سياسى - حکمت اصول سیاسی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکمت اصول سیاسی اسلام - نسخه متنی

محمد تقی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آزادى سياسى

دو اصل اولى در دين اسلام:

1- هر كس درباره ى خويشتن داراى سلطه و اختيار است.

2- عدم سلطه و اختيار ديگرى درباره ى انسان ثابت است.

اصل اولى مى گويد: هر كسى در غير روابط جبرى با جز خود اختيار شئون و روابط و جميع كيفيات زندگى خود را داراست و مى تواند در امور مزبوره هرگونه هدف گيرى و انتخاب وسائل داشته باشد، مگر اينكه مانع صريح قانونى او را جلوگيرى نمايد، مانند ضرر زدن به خويشتن و يا به ديگران و در هر شكلى و با هر وسيله اى كه باشد، و ضرر چنانكه در جاى خود تفسير شده است اعم از مادى و غيرمادى مى باشد، مثلا ميگسارى، اصرار بر جهل با امكان برطرف ساختن آن، ترك واجبات و غوطه ور شدن در شهوات و به طور كلى ارتكاب محرماتى كه در شرع انور اسلام مقرر شده و علت تحريم آنها يا ضرر جسمانى و مادى آن است مانند انواع زهر، و كليه مواد مضر بر بدن و يا ضرر روحى است مانند غنا كه لهو و لعب است، و يا هر دو ضرر را در بر دارد، مانند ميگسارى و قمار و غيرذلك، و اما اصول و مسائل ديگر آزادى سياسى در اسلام در مباحث همين كتاب مشروحا مطرح شده است.

رابطه زمامدار اسلامى و مردم

رابطه زمامدار اسلامى با مردم جامعه

ابعاد رابطه زمامدار با مردم جامعه متنوع است، ما در اين مبحث اركان اصلى اين ابعاد را از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام مى آوريم. [ در اين كتاب پيش از اين تذكر داده ايم كه بدون كمترين ترديد هر مسئله اى كه درباره ى اصول سياست و حقوق جهانى اسلام از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام مطرح ميشود در همان ديدگاه اسلام است كه بوسيله ى خاتم الانبياء عليه السلام از طرف خداوند ابلاغ شده است. ]

1- اين اصل اسلامى كه زمامدار جامعه با اين شرايط "داشتن تقوى در حد اعلى، معرفت به عقائد و احكام دينى، انسان شناسى در هر دو حوزه ى فردى و اجتماعى را گاهى لازم و كافى به اصول و فروع زندگى طبيعى، زندگى مطلوب و زندگى تكاملى در هر دو حوزه مزبور" نماينده ى خدا در جامعه ايست كه مديريت آن را به عهده گرفته است، [ اگر يك فرد از عهده ى داشتن اين شرايط برنيايد، اين شرايط بايد بوسيله ى عده اى از افراد يا گروه شايسته تحقق پيدا كند كه از نظر خلوص و تقوى مانند اعضاى شخصيت آن زمامدار باتقوى باشد. ] اگر ما از يك دسته مناقشات بى محتوى و شطرنج بازيهاى مغزى صرف نظر نمائيم، اصل مزبور را به عنوان يك اصل بنيادين در فلسفه ى سياسى اسلام مورد قبول عموم صاحبنظران فلسفه مكتب اسلام خواهيم يافت، اين قضيه بنيادين را مى توان اصل حاكميت الهى در اسلام بناميم. البته اين نكته را هم مى دانيم كه اين اصل غير از تئوكراسى مغرب زمين در قرون وسطى است كه مردم هيچ گونه نقشى در سرنوشت اجتماعى و سياسى خود نداشته اند! براى تحقيق اين بعد بااهميت به مباحث قسمت پنجم مراجعه فرماييد، و نتيجه اى كه از پذيرش اصل حاكميت الهى، به دست مى آيد، داراى اهميتى فوق العاده است، زيرا ايمان حاكم و مردمى كه در حكومت وى زندگى مى كنند به الله و نظاره او بر هستى و موجوديت آنان و اينكه خدا مى خواهد آنان با قرار گرفتن در جاذبه حيات معقول رو به كمال حركت كنند، همه ى آنان را مشتاق عمل به قوانين ارائه شده براى حركت مزبور و
راهنمائى و توجيه زمامداران مى نمايد. آنان بدون احتياج به عوامل جبرى در جاذبه ى حيات معقول قرار مى گيرند، يا حداقل جو جامعه مزبور آماده قرار گرفتن در جاذبه مزبور مى گردد. اين همان ايمان است كه هيچ توجيه و فلسفه اى براى حيات انسانها بدون آن قابل تصور نيست، اگر چه ركن اصلى ابعاد در رابطه زمامدار اسلامى با مردم جامعه "الهى بودن زمامدار" ساير اركان را در بردارد، با اينحال براى توضيح بيشتر مجبوريم اركان اصلى ديگر را نيز كه در حقيقت صورت تفصيلى همان ركن اول است متذكر شويم.

2- رابطه ى زمامدار با مردم جامعه، رابطه سلطه ى مطلق نيست، يعنى زمامدار چنان سلطه و احاطه اى بر مردم ندارد كه او از طرف آن مردم مورد اظهارنظر و تحقيق و ارزيابى واقع نگردد. اميرالمومنين عليه السلام در خطبه ى 216 مى فرمايد:

فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره، و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه، فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى... با من، آنگونه كه با جباران سخن مى گوئيد، گفتگو نكنيد و آنگونه كه در نزد مردم پرخاشگر خوددارى مى كنيد در برابر من عمل نكنيد، با روش ساختگى با من ارتباط برقرار نكنيد و هرگز از من درباره ى حقى كه درباره ى من گفته شده است، احساس سنگينى و هواى خودبزرگ بينى ننمائيد، زيرا هر كسى از گفتن حق به او و عرضه شدن عدالت براى او سنگينى احساس كند، عمل به حق و عدالت براى او سنگين تر مى باشد، بنابراين، از گفتار حق يا مشورت با عدالت خوددارى ننمائيد، زيرا من در دريافتى كه از خود دارم بالاتر از آن نيستم كه خطا كنم "استعداد خطا در نفس من نيز وجود دارد" و من از خطا در كردارم، در امن مطلق نيستم مگر اينكه خدا مرا درباره ى نفسم- آنچه را كه او از من مالكتر است كفايتم كند.

و نيز در همين فرمان مى فرمايد: و ان الناس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاه قبلك، و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله على السن عباده. و قطعا مردم در كارهاى تو همانگونه خواهند نگريست كه تو در كارهاى زمامداران پيش از خود مى نگريستى. و خواهند گفت درباره ى تو آنچه را كه درباره ى آنان مى گفتى، و جز اين نيست كه براى شناخت بندگان صالح خدا به وسيله آنچه كه بر زبان بندگانش جارى مى گردد استدلال مى شود، بنابراين، رابطه ى زمامدار با مردم جامعه نمى تواند رابطه ى سلطه ى مطلقه باشد، بلكه رابطه ى همان مديريتى است كه شخصيت آدمى
درباره ى اجزاء و نيروها و استعدادهاى خود دارد، و مى دانيم كه رابطه ى مزبور عاليترين رابطه است كه مى توان آن را به عنوان عاليترين مبناى آرمانهاى سياسى در موضوع زمامدارى تلقى نمود.

/ 339