ضرورت اشتراك همه افراد جامعه در تنظيم حيات اجتماعى...
با نظر به تعريفى كه درباره ى مفهوم سياست پذيرفتيم كه عبارتست از توجيه و مديريت انسانها به حيات معقول براى وصول به بهترين هدفهاى آن، ضرورت شركت همه ى افراد و گروه هاى جامعه در سرنوشت حيات سياسى خود، به قدرى بديهى است كه نيازى به شرح و بسط مفصل ندارد. بنا به تعريف فوق، چنانكه توجيه و مديريت همه ى انسانهاى جامعه به حيات معقول براى وصول به هدفهاى آن، يك وظيفه ى الهى است كه متوجه هر انسانى است كه قدرت آن را داشته باشد، همچنان شناخت نيازهاى فرد و جامعه و تامين عوامل مرتفع كننده ى همان نيازها براى هر كسى كه داراى قدرت و ديگر شرائط است، به عنوان تكليف مقدس در عرصه ى حيات اجتماعى، ضرورى است! [ بديهى است كه زندگى دسته جمعى انسانها، چنانكه بدون وضع و اجراى قوانينى كه آن زندگى را تامين نمايد، امكان پذير نيست، همچنان بدون توجيه و مديريت سياسى آن، قابل دوام نمى باشد، لذا مى توان گفت: جمله اى كه از ارسطو نقل شده است "انسان حيوانى است سياسى" يك حقيقت كاملا صحيح را بيان نموده است، همچنانكه در عبارات بعدى خواهيم ديد: اشتراك افراد در تنظيم زندگى دسته جمعى و مديريت آن كه بعد سياسى زندگى هر انسان است يك امر ضروريست. در اينجا امتيازى كه وجوب شركت همه ى افراد جامعه در سرنوشت حيات سياسى خود از ديدگاه اسلام، بر ضرورت طبيعى شركت همه ى مردم در زندگى سياسى خود دارد، همان است كه در متن با تعبير حيات معقول متذكر شديم، به اين معنى چون از ديدگاه اسلام خداوند سبحان مردم را به ايجاد حيات معقول در عرصه ى زندگى فرد و اجتماع دستور داده است، لذا شركت انسانها در تنظيم و مديريت حيات معقول يك تكليف الهى است كه هر كسى با داشتن قدرت بر شركت در امر مزبور، امتناع بورزد او فردى است منحرف و خطاكار، در صورتيكه شركت به انگيزگى جبر حيات طبيعى محض نه تنها خالى از قداست تكليف الهى است، بلكه معمولا اينگونه شركت بر مبنا و ملاك قدرت استوار است. عده اى از صاحبنظران قرون و اعصار گذشته مانند ارسطو به اضافه ى ضرورت جبرى كه براى شركت در تنظيم و مديريت سياسى قائل بودند، نوعى قداست اخلاقى نيز براى آن معتقد بوده اند. در تاريخ فلسفه ى سياسى ج 1 ص 15 چنين آمده است: افلاطون و ارسطو شركت در امور كشور و جامعه را اخلاقا مهمتر از وظائف افراد يا حقوق افراد شمرده اند، و تابعيت را عبادت دانسته اند از سهيم بودن در حيات عامه. در يونان قديم اگر فردى ديده مى شد كه نسبت به امور سياسى خونسرد بوده دخالت و اظهار عقيده نمى كند و سكوت مى نمايد، يا وقت فراغت خود را در انزوا مى گذراند و براى بحث سياسى در مجامع عمومى حاضر نمى شود، آن فرد، فردى بيفائده و بى مصرف، بلكه مضر بحال اجتماع شمرده مى شد ماخذ مزبور ص 18 و 19- وانيكه اپيكور مى گويد: مرد خردمند نبايد كارى به كار سياست داشته باشد مگر اينكه اوضاع و احوال او را مجبور به ورود به سياست نمايد "ماخذ مزبور ص 165" با نظر به اصالت لذت كه در تفكرات اپيكور جنبه ى زيربنائى دارد، موافق عقيده او است، زيرا اصالت لذت به طور طبيعى فرديت را به زندگى اجتماعى مقدم مى دارد، ولى تناقض گوئى وى موقعى آشكار مى شود كه مى گويد: افراد بشرى با يكديگر برادرند و طرفدار بهبودى حال زنان و غلامان و تربيت عمومى و انساندوستى است "ماخذ مزبور ص 164" و به همين جهت است كه مكتب وى به مكتب خودخواهى روشنفكرانه مشهور شده است!!. ]با توجه به اين تعريف است كه اگر كسى بگويد: من اهل سياست نيستم، من كارى با سياست ندارم، زندگى دينى و اخلاقى از زندگى سياسى جدا است اگر منظورش از سياست همان حقيقت باشد كه تعريفش را در بالا متذكر شديم، در حقيقت مى گويد: من اهل حيات معقول نيستم من كارى با حيات معقول ندارم! زيرا زندگى دينى و اخلاقى از
حيات معقول جدا است [ البته كسى پيدا نمى شود كه صريحا چنين جملاتى را بگويد، ولى لازمه اينكه من اهل سياست، نيستم، اعتراف به جملات مزبور است. ] براى اثبات اين معنى يعنى مكلف بودن هر انسانى به شركت در نظم و مديريت حيات اجتماعى و فردى خود از ديدگاه اسلام از همه ى دلائل چهارگانه معتبر مى توان بهره بردارى نمود: