دلتنگى زمامدار از سستى مردم
اى نامردان مردنما، روياهاى كودكان "در دلهايتان" عقول زنهاى حجله نشين "در مغزهايتان" اى كاش شما را نمى ديدم و نمى شناختم، سوگند به خدا، اين شناخت، پشيمانى "بر من" آورد و اندوه ها به دنبال داشت، خدا نابودتان كناد، قلبم را با خونابه پر كرديد و سينه ام را از خشم مالامال نموده و غمهاى متوالى را جرعه پس از جرعه به من خورانديد، راى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختيد، تا آنجا كه قريش گفتند: فرزند ابيطالب مرديست دلاور، ولى فنون جنگ را نمى داند! خدا پدرشان را حفظ كناد، آيا در ميان آنان كسى در امور جنگى با مهارت تر، باسابقه تر از من وجود دارد؟! من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم، قيام به تكاپو در جنگ نموده ام هم اكنون ساليان عمرم از شصت تجاوز مى كند."ولى چه كنم" كسى كه اطاعت نمى شود، رايى ندارد.
آنجا كه عظمت زمامدار فوق قدرت و ابعاد مغزى و روحى مردم جامعه است
براى درك حقيقت اين مطلب مراجعه كنيم به عبارات جبران خليل جبران كه مى توان گفت از متفكران درجه ى عالى از انسان گرايان "اومانيستها"ى دوران معاصر ما بوده است، مولف كتاب الامام على صوت العداله الانسانيه "جرج جرداق" عبارات جبران را چنين نقل مى كند: "در اعتقاد من، فرزند ابيطالب اولين شخصيت عرب است كه با روح كلى هستى رابطه برقرار كرده و به همسايگى و گفتگو با آن موفق شده است، و او نخستين عرب است كه لبهاى "نازنينش" ترانه هاى آن روح كلى را با گوشهاى مردم آشنا ساخت كه پيش از وى نشنيده بودند، آنان ميان فروغ روشهاى بلاغت او در تاريكيهاى سرگذشتشان سردرگم شده بودند، كسانى كه از عظمت بلاغت او شگفت زده و مسرور شدند، همانها بودند كه به فطرت "كمال جوى" خود تكيه داشتند، و كسانى كه با آن بلاغت عظيم از سر خصومت برآمدند فرزندان جاهليت بودند. على بن ابيطالب از اين دنيا رفت در حاليكه شهيد عظمت خود بود. على بن ابيطالب از اين دنيا چشم بربست، نماز ميان دو لبانش، على بن ابيطالب از اين دنيا رخت بربست اشتياق پروردگار در دلش قوم عرب مقام و منزلت او را نشناخت تا اينكه مردمى از فارس از همسايگان عرب برخاستند كه ميان جواهر و سنگريزه تفاوت مى گذاشتند "تا حدودى او را شناختند" على بن ابيطالب اين دنيا را وداع گفت، پيش از آنكه رسالتى را كه به عهده داشت به تمام و كمال به جهان بشرى برساند، با اينحال من او را مجسم مى كنم با لبى تبسم كنان [ احتمال قوى ميرود كه منظور جبران از اينكه اميرالمومنين عليه السلام با لبهائى در حال تبسم از اين دنيا درگذشته است، اشاره به جمله ى خود آن حضرت است كه پس از اصابت آن ضربه ى جانكاه بر سر مباركش، چنين فرمود: فزت و رب الكعبه "سوگند به خداى كعبه رها شدم و نجات پيدا كردم و به آنچه كه مى خواستم نائل گشتم" و قطعى است كه چنين حالتى بسيار سرورانگيز مى باشد. ]پيش از آنكه ديده از اين زمين بربندد. رفت از اين دنيا چونان پيامبران بينائى كه به جامعه اى مى آمدند كه جامعه ى آنان نبود و براى قومى مبعوث مى شدند كه شايستگى مردمى او را نداشتند، و در زمانى حركت مى كردند كه زمان آنان نبود، و قطعى است كه براى پروردگار رازى در اين جريان است كه خود داناتر است".
اصل عبارات جبران خليل جبران بنا به نقل جرداق به قرار زير است:
فى عقيدتى ان ابن ابيطالب كان اول عربى لازم الروح الكليه و جاورها و سامرها،
و هو اول عربى تناولت شفتاه صدى اغانيها على مسمع قوم لم يسمعوا بها من ذى قبل، فتاهوا بين مناهج بلاغته و ظلمات ماضيهم، فمن اعجب بها كان اعجابه موثوقا بالفطره، و من خاصمه كان من ابناء الجاهليه.
مات على بن ابيطالب شهيد عظمته! مات و الصلوه بين شفتيه، مات و فى قلبه الشوق الى ربه. و لم يعرف العرب حقيقه مقامه و مقداره حتى قام من جيرانهم الفرس، اناس يدركون الفارق بين الجواهر و الحصى، مات قبل ان يبلغ العالم رسالته كامله وافيه، غير اننى اتمثله مبتسما قبل ان يغمض عينيه عن هذه الارض، مات شان جميع الانبياء الباصرين الذين ياتون الى بلد ليس ببلدهم، و الى قوم ليس بقومهم، فى زمن ليس بزمنهم، و لكن لربك شانا فى ذلك و هو اعلم. [ الامام على "عليه السلام" صوت العداله الانسانيه ج 1 ص 364". ]