خدا بود و دیگر هیچ نبود

مصطفی چمران

نسخه متنی -صفحه : 53/ 46
نمايش فراداده

8 فوريه 1978

خدايا با يك دنيا آرزو قدم به اين سرزمين گذاشتم، آرزوهاى پاك، آرزوهاى مقدس، آرزوهاى خدايى كه هيچ رنگى از خودخواهى و كوته نظرى نداشت. آرزو داشتم كه در راه انقلاب فلسطين جانفشانى كنم، و جان خود را وثيقه آزادى فلسطين قرار دهم.

آرزو داشتم كه با پاى پياده به قدس سفر كنم و آن جا خداى بزرگ را سجده كرده و از لطف و رحمتش سپاسگزارى كنم.

آرزو داشتم كه در راه عدل و عدالت مبارزه كنم و يار و ياور محرومين و بينوايان و دل شكستگان باشم.

آرزو داشتم كه پرچم على را بر فرق زمين بكوبم، پرده هاى چركين و سياه تهمت و حسد، حقد و دروغ، كينه و تزوير را كه ستمگران تاريخ بر روى على كشيده اند پاره كنم و وجود پاك و درخشانش را با افتخار و عشق به تشنگان حقيقت و عدالت بنمايانم و انسانيت را در راه كمال، به دور شمع وجودش جمع كنم، و در برخورد با مشكلات سخت و طاقت فرسا، در حياتى كه سراسرش امتحان و غم، درد و مصيبت است از اراده بلندش طلب همت نمايم، و در روز قيامت، آن جا كه دستم از همه چيز كوتاه است براى اثبات صدق و عشق و ايمان خود، على را به درگاه خدا به شفاعت آورم.

آرزو داشتم كه در معركه هاى سخت و طوفان زاى حوادث، در نبرد مرگ و زندگى بين حق و باطل، پرچم خونين حسين را به دوش بكشم و با فداكردن هستى خود يك حلقه به زنجير دراز شهداى راه حق بيفزايم و انسانيت را يك قدم به كمال نزديك تر كنم.

آرزو داشتم كه مدينه فاضله اى به وجود آورم كه بر آن عدالت سايه افكند، چشمه عشق و محبت، سرزمين سينه هاى پاك انسان ها را آبيارى كند، حقد و حسد، تهمت و كفر، جهل و ظلم از زمين رخت بربندد.

چه زيباست توكل به خداكردن و در ميان طوفان ها با اطمينان قلب پرواز نمودن و در عمق گرداب هاى خطرناك عاشقانه غوطه خوردن، و در معركه حيات و ممات بى پروا به آغوش شهادت رفتن و در قربان گاه عشق همه وجود خود را به قربانى خدا دادن، و از همه چيز خود گذشتن و به آزادى مطلق رسيدن.

چه زيباست در راه معشوق، تحمل درد و رنج كردن، زير سنگ هاى آسياب حيات خردشدن، در درياى غم فرورفتن، به خاطر حق متهم شدن، و نفرين و لعنت شنيدن، و از همه جا رانده و از همه كس مطرود شدن.

چه زيباست كه به ارزش هاى خدايى ملتزم ماندن و به خاطر خدا رنج بردن و به خاطر حق پافشارى كردن و زيان ديدن، و از همه چيز خود صرف نظر كردن و فقط و فقط به خدا انديشيدن و به سوى خدا رفتن.

چه زيباست شمع شدن و سوختن و راه را روشن كردن و كفر و جهل را به مبارزه طلبيدن و هيولاى ظلمت را به زانو درآوردن و وجود خود را شرط اساسى براى پيروزى نور بر ظلمت كردن.

چه زيباست كه فقط با خداماندن و از همه عالم بريدن، مطرود همه مردم شدن، به كلى تنهاماندن و هيچ پناه گاهى جز خدانداشتن و به كلى از همه جا و همه كس نااميد شدن و هيچ اميدى و آرزويى و روزنه نورى جز خدا نداشتن.

چه زيباست مرگ را در آغوش كشيدن و به ملاقات خدا شتافتن، و بر همه مظاهر وجود مسلط شدن، و بر همه عالم و قوانين دنيا حكومت كردن و جبر تاريخ را به خاك كشيدن، و مسير تاريخ را دگرگون كردن، و شيطان قوى پنجه و سخت جان را شكست دادن، و زيبايى انسان را در بزرگ ترين تجلى تكاملى خود نشان دادن.

خدايا، زندگى طوفانى ما را چه كسى مى داند؟ و لحظات سنگين و خطير و مرگبار ما را چه كسى احساس مى كند؟ هر لحظه موجوديت ما در خطر نيستى و زوال است، هر روز خبرى وحشت انگيز و رقت بار فرا مى رسد، از هر طرف توطئه اى و دسيسه اى عليه ما در جريان است. از هر گوشه و كنارى اتهام و تهمت و خدعه و تزوير ديده مى شود، افق تاريك، آينده مبهم و اميدها قطع شده است، از هيچ كس و هيچ جا انتظار كمك نمى رود، دوستان ما را ترك كرده، دسته دسته براى كار و رفع معاش به كشورهاى خارجى پناه مى برند، محافظه كاران سجاده خود را برگرفته به گوشه مسجد خزيده اند و براى تبرئه خود و توجيه فرار از مبارزه، عذرهاى بدتر از گناه مى آورند، فداييان از جان گذشته ما نيز خسته و گرسنه و درمانده و پژمرده و مأيوس شده اند و از هر طرف مورد هجوم و تهمت و خطر و مرگ و نابودى قرار گرفته اند... راستى چه ظلم بزرگى! چه جنايت عظيمى! چه سرنوشت دردناكى! چه آينده مبهم و تاريكى! آرزويى در ميان غلغله مبارزات متولد شد و با خون شهدا آبيارى گرديد و گاه گاهى نسيم اميد بر آن وزيد و عطر سعادت و پيروزى از آن به مشام رسيد... اما تاريخ نشان مى دهد كه، سرنوشت دردناك 1400 ساله شيعه محال است كه تغيير پيدا كند و مسير جديدى بيافريند، قضا و قدر، امر داده است كه شيعه، هميشه در مبارزه دائم ضدظلم و ستم، زير چرخ دنده هاى نظام هاى شيطانى خرد شود، در آتش حقد و كينه، نفرت و انتقام، اكثريت جاهل و مغرض و مصلحت طلب بسوزد، در طوفانى از سختى و اتهام، خطر و تهمت و ظلم و يأس گرفتار شود، در گردابى از بلا و مصيبت، شكست و درد، رنج و غم اسير گردد و هيچ راه نجاتى براى او جز شهادت باقى نماند و هيچ آرزويى جز لقاء پروردگار در دل آن ها نروييد و هيچ انتظارى جز درد، غم و مصيبت، دل هاى پژمرده آن ها را پر نكند.