خرد نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 207/ 51
نمايش فراداده
افسانه ى نانواى بينوا و توانگرى وى به طالع پسر
-
به سختى همى گشت ز ما سپهر
زن پاكدامن تر از بوى مشك
چو آمد گه زادن او را فراز
ز چيزى كه دارد به خوردن بسيچ
من و زن در آن خانه تنها و بس
اگر شوربائى به چنگ آورى
وگرنه چنان دان كه رفتم ز دست
چو من ديدم آن نازنين را چنان
ز سامان به سامان همه كوى و شهر
نديدم درى كان نه در بسته بود
رسيدم به ويرانه اى دور دست
بسى گرد ويرانه كردم طواف
سرائى كهن يافتم سالخورد
در او آتشى روشن افروخته
سيه زنگيى ديدم آتش پرست
بر آتش نهاده لويدى فراخ
چو زنگى مرا ديد برجست زود
به من بانگ برزد كه اى ديوزاد
تو دزدى و من نيز دزد اين رواست؟ من از هول زنگى و تيمار خويش
من از هول زنگى و تيمار خويش
-
شد از مهر گردنده يك باره مهر
شكيبنده با من به يك نان خشك
به كشگينه ى گرمش آمد نياز
نبودم بجز خون در آن خانه هيچ
مرا گفت كى شوى فرياد رس
من مرده را باز رنگ آورى
ستمگاره شد باد و كشتى شكست
برون رفتم از خانه زارى كنان
دويدم مگر يابم از توشه بهر
كه سختى به من سخت پيوسته بود
درو درگهى با زمين گشته پست
شتابنده چون ديو در هر شكاف
درى در نشسته بر او دود و گرد
بر او هيمه خروارها سوخته
سفالين سبوئى پر از مى بدست
نمك سود فربه در او شاخ شاخ
بپيچيد برخود به كردار دود
شبيخون من چونت آمد به ياد
به دزدى شدن پيش دزدان خطاست فروماندم آشفته در كار خويش
فروماندم آشفته در كار خويش