خرد نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 207/ 100
نمايش فراداده
رسيدن اسكندر به پيغمبري
-
به هر جا كه موكب درآرى به راه
نيارد جهان آفتى برسرت
وگر زانكه در رهگذرهاى نو
به هر جا گرايش كند جان تو
بود نورت از پيش و ظلمت ز پس
كسى كو نباشد ز عهد تو دور
كسى كاورد با تو در سرخمار
بدان تا چو سايه در آن تيرگى
دگر چون عنان سوى راه آورى
به هر طايفه كاورى روى خويش
به الهام يارى ده رهنمون
زبان دان شوى در همه كشورى
تو نيز آنچه گوئى به رومى زبان
به برهان اين معجز ايزدى
چو شه ديد كان گفت بيغاره نيست
پذيرفت از آرنده ى آن پيام
وز آنروز غافل نبود از بسيچ
ز شغل دگر دست كوتاه كرد
برون زانكه پيغام فرخ سروش زهر دانشى چاره اى جست باز
زهر دانشى چاره اى جست باز
-
كنى داور داوران را پناه
گزندى نه برتو نه بر لشگرت
كسى بايدت پس رو و پيش رو
بود نور و ظلمت به فرمان تو
تو بينى نبيند تو را هيچكس
از آن روشنائى بدو بخش نور
براو ظلمت خويش را برگمار
فرو ميرد از خوارى وخيرگى
به كشور گشودن سپاه آورى
لغت هاى بيگانت آرند پيش
لغتهاى هر قومى آرى برون
نپوشد سخن بر تو از هر درى
بداند نيوشنده بى ترجمان
تو نيكى و يابد مخالف بدى
ز فرمانبرى بنده را چاره نيست
كه هست او خداوند و مابنده نام
جز آن شغل در دل نياورد هيچ
به عزم سفر توشه راه كرد
خبرهاى نصرت رساندش به گوش كه فرخ بود مردم چاره ساز
كه فرخ بود مردم چاره ساز