سگالش گريهاى خاطر پسند بجز سفر اعظم كه در بخردى سه فرهنگ نامه ز فرخ دبير ارسطو نخستين ورق در نوشت فلاطون دگر نامه را نقش بست سوم درج را كرد سقراط بند چو گشت اين سه فهرست پرداخته شه آن نامه ها را همه مهر كرد چو هنگام حاجت رسيدى فراز ز گنجينه ى هر ورق پاره اى چو عاجز شدى رايش از داورى نشست اولين روز بر تخت عاج چنان داد فرمان به فرخ وزير نويسد يكى نامه ى سودمند مسلسل به اندرزهاى بزرگ برون شد وزير از بر شهريار خرد را به تدبير شد رهنمونسر كلك را چون زبان تيز كرد سر كلك را چون زبان تيز كرد
كه از رهروان باز دارد گزند نشانى بد از مايه ى ايزدى به مشك سيه نقش زد بر حرير خبر دادش از گوهر خوب و زشت ز هر دانشى كامد او را به دست زهر جوهرى كان بود دلپسند سخنهاى با يكدگر ساخته بپيچيد و بنهاد در يك نورد به آن درجها دست كردى دراز طلب كردى آن شغل را چاره اى ز فيض خدا خواستى ياورى به تارك برآورده پيروزه تاج كه پيش آورد كلك فرمان پذير بتابيد فرهنگ و راى بلند كزو سازگارى كند ميش و گرگ ز شه گفته را گشت پذرفتگار بدان تازكان گوهر آرد برونبه كاغذ بر از نى شكرريز كرد به كاغذ بر از نى شكرريز كرد