بليناس دانا به زانو نشست كه چندانكه هست آفرينش به جاى ز دانش مبادا دل شاه دور چو فرهنگ خسرو چنان بازجست نخستين طلسمى كه پرداختند چو نيروى جنبش در او كرد كار از او هر چه رخشنده و پاك بود دگر بخشهاكان بلندى نداشت يكى بخش از او آتش روشن است دوم بخش ازو باد جنبنده خوست سوم بخش ازو آب رونق پذيرهمان قسمت چارمين هست خاك همان قسمت چارمين هست خاك
زمين را طلسم زمين بوسه بست شها بر تو باد آفرين خداى كه با نور به ديده با ديده نور كه پيدا كنم رازهاى نخست زمين بود و تركيب ازو ساختند به افسردگى زو برآمد بخار سزاوار اجرام افلاك بود بهر مركزى مايه اى مى گذاشت كه بالاترين طاق اين گلشن است كه تا او نجنبد ندانند كوست كه هستش ز راوق گرى ناگزيرز سركوب گردش شده گردناك ز سركوب گردش شده گردناك