خرد هر كجا گنجى آرد پديد خداى خرد بخش بخرد نواز رهائى ده بستگان سخن نهان آشكارا درون و برون برارنده ى سقف اين بارگاه ز دانستنش عقل را ناگزير به حكم آشكارا به حكمت نهفت سزاى پرستش پرستنده را وراى همه بوده اى بود او يكى كز دوئى حضرتش هست پاك همه آفريدست در هفت پوست همه بود را هست ازو ناگزير بدو هيچ پوينده را راه نيست گرت مذهب اين شد كه بالا بود وگر ذات او زير گوئى كه هست چو از ذات معبود رانى سخن چو در قدرت آيد سخن زان دلير به هرچ آرد از زير و بالا پديد يكى را ز گردون دهد بارگاهدلى را فروزان كند چون چراغ دلى را فروزان كند چون چراغ
ز نام خدا سازد آنرا كليد همان ناخردمند را چاره ساز توانا كن ناتوانان كن خرد را به درگاه او رهنمون نگارنده نقش اين كارگاه بزرگى و دانائيش دلپذير ستاينده حيران ازو وقت گفت تولا بدو مرده و زنده را همه رشته اى گوهر آمود او نه از آب و آتش نه از باد و خاك بدو آفرين كافريننده اوست به بود كس او نيست نسبت پذير خردمند ازين حكمت آگاه نيست ز تعظيم او زير تنها بود خدا را نخواند كسى زيردست به زير و به بالا دليرى مكن كه بى قدرتش نيست بالا و زير سر از خط فرمان نبايد كشيد يكى را ز كيوان درآرد به چاهنهد بر دل ديگر از درد داغ نهد بر دل ديگر از درد داغ