مغنى بدان جره ى جان نواز كه گشتيم چون بلبل از ناله مست چو هرمس بدين ژرف دريا رسيد فرو رفت و گفت آفرين بر كسى چه بايد گرانباريى ساختن جهان خانه وحش بود از نخست ز كوه گران تا به درياى ژرف چو شد آهوى گور آدم پديد من آن وحشى آهو كز دست زور درين ره پناه خود از هيچ كس شما نيز چون عزم راه آوريددرين گفتنش خواب خوش باز برد درين گفتنش خواب خوش باز برد
بر آهنگ ما ناله ى نو بساز بدان ناله زين ناله دانيم رست رهى ديد كزوى رهائى نديد كه كالاى كشتى ندارد بسى كه بايد به دريا در انداختن در او بانوا هر گياهى كه رست چه و بام او شد به باران و برف گريزنده شد گور و آهو رميد به پاى خودم رفت بايد به گور نسازم جز از پاك يزدان و بس به پاكيزه يزدان پناه آوريدسخن را چه خسبانم او نيز مرد سخن را چه خسبانم او نيز مرد