پس آنگه كه خاك زمين داد بوس كه تا دور باشد خرامش پذير سر از داد تو بر متاباد دهر ز پرسيدن شاه ايزد شناس كزان پيشتر كاينجهان شد پديد ز پروردن فيض پروردگار دو نيمه شد آن آب جوهر گشاى به طبع آن دو نيمه چو كافور و مشك ز ترى يكى نيمه جنبش پذير شد آن آب جنبش پذير آسمانخرد تا بدينجاست كوشش نماى خرد تا بدينجاست كوشش نماى
چنين پاسخ آورد فرفوريوس تو بادى جهان داور دور گير كه داد تو بيداد را كرد قهر چنان در دل آمد مرا از قياس جهان آفرين جوهرى آفريد به آبى شد آن جوهر آبدار يكى زير و ديگر زبر يافت جاى يكى نيمه تر گشت و يك نيمه خشك ز خشكى دگر نيمه آرام گير شد اين آرميده زمين در زمانبرون زين خط انديشه را نيست جاى برون زين خط انديشه را نيست جاى