خلیج و خزر

منوچهر آتشی

نسخه متنی -صفحه : 20/ 4
نمايش فراداده

2 - ورود

درياي مرده خاک فراوان دارد اما

انگيزه ي مهاجرت تن

نفرت نبود هجران بود

گلواژه اي

شکشست در مغناطيس

گلواژه ها شکفت از شکسته ها

بي طاقت شد پرنده ي سرخ سر به هوا

کسي نگفت : برو

يکي ن.شت : بيا

پرنده پر زد و خاک از حسرت آهي کشيد

غروب بود و چلچله ها بال مي زدند

و چاک چاک مي شد

فضاي آخر پاييز از هجوم قيچي هاشان

و ساعت دگر که حکايت

بالاي ابرها جاري بود

و نبض در قله رو مغناطيس

مي زد

نگاه خسته

به سمت پرتو نامعلوم

مي کوشيد

تا خاک

آن پايين

در عصر بازمانده به ساحل

از من سبک بماند و

در در زفاف ظلمت و شن بندد