مراتب رياست را تحت تأثير قرار مىدهد، محبّت اخيار مبدّل به دشمنى، و بغض اشرار مبدّل به محبّت مىشود و در آن وقت اُلْفت به نفرت، و مودّت به نفاق تبديل مىشود و هركسى به دنبال منافع خود مىرود اگرچه به ضرر ديگران باشد، راستى از ميان مردم برمىخيزد، خيرات مشترك از مردم دور شده، هرج و مرج كه ضد نظام است داير، و بازار تطاول و تعدّى و خرابى پديدار مىشود، قوانين مردمدارى كه خداوند مرتب فرموده و حكمت آن را لازم شمرده مضمحل و نابود گشته و اجتماع و تمدن به تفرقه و گمنامى و در نهايت، به نابودى خواهد كشيد.1
به تعبير مسكويه، شرايط مذكور موجب مخالفت مردم [با حكومت[مىشود و مخالفت هم سبب رميدن و علت نفرت و ريشه دشمنى است: «هذا اِلى ما يَجْمَعُهُ مِنْ بَديهَةِ الْمُخالَفَةِ وَالْمُخالَفَةُ سَبَبُ الاِْسْتيحاشِ وَ علَّةُ النُّفُورِ وَ اَصْلُ الْمُعاداةِ».2
به نظر مسكويه، هم قوام پادشاهى با شريعت است: «قِوام الْمُلْكِ بِالشَّريعَةِ»3 و هم دينْ اساس، و پادشاهْ نگهبان آن است: «اَلدّين اُسٌّ وَالْمَلكُ حارِسٌ».4 بنابراين، حكومت بايد همواره مراقب دين باشد:
شهريارى كه نگهبان دين است بايد بيدار بوده و در كارش مراقب باشد، كارها را به سستى نيندازد و خود را به لذّتهاى فانى مشغول نكند و بلندمرتبگى و غلبه را جز از راه حقيقى آن نخواهد، زيرا اگر از حدود مملكت غفلت ورزد خلل و رخنه ايجاد شود، اوضاع آيين برهم خورد، مردم در شهوات خود فرو روند و آشوبگران پيدا شوند و در نتيجه، سعادت به
1. تهذيب الاخلاق، ص 133. 2. الهوامل والشوامل، ص 179. 3. الحكمة الخالده، ص 371. 4. تهذيب الاخلاق، ص 129.