اندیشه سیاسی مسکویه

محسن مهاجرنیا

نسخه متنی -صفحه : 169/ 63
نمايش فراداده

معايشهم لتجرى على افضل ما يمكن ان تجرى عليه؛1 شهريارى صناعتى است كه مدنيّت را به پا داشته و مردمان را بر طريق مصلحت‏هاى شرعى و سياسىشان با رغبت و اجبار وادار مىكند و حافظ سلسله مراتب افراد جامعه و زندگى آن‏ها است تا به نحو احسن جريان پيدا كند.

در تعريف مذكور، عناصر پنجگانه ذيل به كار رفته است:

الف) پادشاهى قوام مدنيت است؛

ب) پادشاه حافظ مصالح شرعى و سياسى مىباشد؛

ج) پادشاه قوه قاهره و مشوقه حاكميت را در اختيار دارد؛

د) پادشاه حافظ سلسله مراتب اجتماعى است؛

ه··) غايت شهريارى نيل به مطلوب به بهترين وجه ممكن است.

بالطبع، گستره وظايف ياد شده، در محدوده اختيارات شخص پادشاه و شهريار نيست، بلكه به دستگاه حكومتى و مهارت و صناعت نياز دارد. البته در گذشته به دليل سادگى جامعه كه عمدتاً اجزاى آن در بخش‏هاى كشاورزى و دامدارى و قوه اجبار منحصر مىشد و بار سنگين حاكميت بر دوش شهريار بود و پادشاه نقش بارز و فزاينده‏اى در اداره جامعه اعمال مىكرد، معمولاً فيلسوفان به جاى تعبير از دولت و حكومت و تشكيلات سياسى همه مسؤوليت‏ها را به پادشاه مىدادند. مع‏الوصف، مردم جامعه براى رسيدن به سعادت و خيرات مشترك خويش نياز به سازمان سياسى دارند كه بدون آن دست‏يابى به همه اهداف ميسر نيست. اين سازمان سياسى در نظر مسكويه، همان مفهوم حكومت است و اصولاً «دولت» در فلسفه سياسى مسكويه بدون حكومت هرگز شكل نمىگيرد،2 و زوال حكومت از نظر وى، زوال حاكميت و اصل دولت را در پى دارد، زيرا با نابودى حكومتْ جامعه به هرج و مرج دچار مىشود و اهداف مهم

1. همان، ص 63.

2. همان، ص 347؛ الحكمة الخالده، ص 371.