زوال الكثرة».1
از نظر مسكويه، بخشى از عدالت كه با اجتماع مرتبط است، اهميت بيشترى دارد و تحقق آن از شؤون رهبرى جامعه مىباشد، زيرا امام، حاكم عادل است كه عدالت را هم در مورد خود و هم در مورد شهروندان بهكار مىبرد: «يستعمل العدالة فى ذاته و فى شركائه المدنيين». از نظر مسكويه چنين كسى خود، عدل ناطق است2، زيرا او جانشين صاحب شريعت مىباشد. وى در «تهذيب الاخلاق» تصريح مىدارد:
الامام الحاكم العادل... يخلف صاحب الشريعة فى حفظ المساواة؛3 امام، حاكم عادل در برقرارى عدالت و برابرى، و جانشين صاحب شريعت مىباشد.
به اعتقاد مسكويه اگر حاكم خود، به اين شرط متصف نباشد و نتواند همه جوانب قسط و عدل را در جامعه مستقر كند حكومت او به زوال مىانجامد:
فاذا لميحفظ بالعدالة زاد و نقص، عرض لها الفساد و انتقلت الرياسات وانعكست الامور فيعرض لرياسة الملك ان تنتقل الى رياسة التغلب... و يؤول الامر الى الهرج الذى هو ضد النظام؛ هرگاه (حاكم) جانب عدالت پاس ندارد و در آن كم و زياد كند فساد دامنگير شده و رياستها دگرگون مىشود و امور جامعه مختل مىگردد و رهبرى شهريار عادل به رهبرى تغلّب مبدل مىشود و نظام به هرج و مرج مىرسد.4
از آنچه گذشت، چنين برمىآيد كه انتشار عدل به قوت سلطان ميسر است5،
1. الهوامل والشوامل، ص 68. 2. تهذيب الاخلاق، ص 110 و 111؛ مسكويه مىافزايد: «الحاكم الذى هو عدل ناطق؛ حاكمى كه خود عين عدالت است». 3. همان، ص 111. 4. همان، ص 132. 5. الهوامل والشوامل، ص 250.