بنابراين از اين كه در مجموعه محدود، تبيين كل از طريق تبيين جزء است نمى توان نتيجه گرفت كه در مجموعه هاى نامتناهى هم چنين است.(136)
جانِ كلام آنكه ما منكر امكان تبيين كل از طريق اجزاى آن نيستيم، ولى هر تبيينى براى اجزا را كافى براى تبيين كل نمى دانيم. اگر كسى وجود هر حادثه و يا چيزى را در جهان با استناد به مشيت خداوندى تبيين كند، اين تبيين اجزا، براى تبيين كل كائنات وافى است و وجود كل كائنات را موجّه و معلل مى سازد. اما اگر در تبيين وجود هر مخلوقى به ديگرى استناد كند، در آن صورت وجود كل سلسله محتاج تبيين است.
در خاتمه، اشاره اى به اشكال ايمانوئل كانت به برهان امكان (به خصوص برهان لايب نيتز) شايسته مى نمايد: اساساً مفهوم واجب الوجود يا ضرورى الوجود، مفهوم متناقض و ناسازگار است، زيرا وجوب يا ضرورت وصف قضاياى ذهنى است نه اعيان خارجى هم چون خداوند.
براى پاسخ به اين اشكال كه بر اساس مبناى خاصى در مقولات فلسفى طرح شده، نيازى به تفصيل نيست و ذكر اين نكته كافى است كه مفهوم ضرورت در مورد خداوند اشاره به فنا ناپذيرى ذات الهى و استقلال وجودى او دارد، و مفهومى كاملا معقول است و بر اين نكته حتى منتقدان برهان امكان چون جان هيك و جى ال مكى هم صحه گذشته اند.(137)
«سبحانه و تعالى عمّا يصفون»