هيوم بر خلاف راسل معتقد است پرسش از علت كل كائنات و تبيين آن، از معنا بهره دارد. ولى بر لايب نيتز و ديگران خرده مى گيرد كه جواب چنين سوالى در تعليل و تبيين وجود اجزاى آن است. فرض كنيد مجموعه اى سه يا چهار عضو محدود دارد، حال اگر وجود هر يك از آنها تبيين شود وجود كل مجموعه تبيين و تقليل شده است. هر چه اعضاى اين مجموعه زياد شود و حتى به بى نهايت برسد، صورت مسأله فرق نمى كند و تبيين كل در گرو تبيين جزء جزء آن است. اگر اعضاى كائنات بى نهايت باشند، تبيين كل كائنات به اين است كه بدانيم علت وجود هر مخلوقى چيست و تا چنين دانشى فراهم نيامده است، ما فقط به صورت اجمالى مى دانيم كه كل كائنات تبيينى دارد، زيرا مى دانيم هر جزء آن علتى دارد ولى اطلاع تفصيلى از آن در دسترس نيست. در پاسخ هيوم بايد گفت اگر چه گاهى تبيين اعضاى يك مجموعه ما را مستغنى از تبيين كل مى كند، اما همواره چنين نيست. فرض كنيد ما مجموعه انسان ها را پيش رو داريم و از طرفى مى دانيم هر انسانى پدر و مادرى دارد كه از آنها متولد شده است، اما آيا با اين اطلاع ديگر پرسشى درباره كل انسان ها براى ما باقى نمى ماند و وجود كل انسان ها مبين و معلل شده است؟ آيا جاى اين سوال نيست كه بالاخره اين مجموعه چگونه و چرا به وجود آمده است؟ چرا به اين صورت و با افراد خاص محقق شده است؟ و چندين سوال ديگر كه همگى پاسخ مى طلبند و صرف داشتن علت وجود افراد براى پاسخ آنها كافى نيست. اين واقعيت (Fact) كه آدمى همواره بوده و وجود خود را در جريان وقوع در سلسله علّى و معلولى از ديگرى وام گرفته، نمى تواند مبين اين باشد كه چرا وجود آدمى يك واقعيت است و نه عدم او.