انكار ضرورت علّى و معلولى، آثار ويران گرى در انديشه آدمى دارد. به همين جهت اعتقاد عمومى دانشمندان تاريخ بر تأييد و پذيرش آن بوده است. اشارت به برخى از پيامدهاى اين انكار، ضرورى است:
1 ـ ترديد در واقعيت خارجى
بنيان آگاهى هاى انسان از جهان خارج بر اساس عليت است، زيرا اين تأثير واقع خارجى بر قواى ادراكى انسان است كه به او امكان مى دهد متوجه واقعيت خارجى شود. كسانى چون ايمانوئل كانت كه عينى و واقعى بودن اصل عليت را انكار و آن را به عالم پديدارى محصور كرده اند، در باب اصل قبولِ واقعيتى بيرون از ذهن انسان كه اساس هر فلسفه رئاليسى است، سخت دچار مشكل شده اند. كانت مى خواست فلسفه خود را واقع گرايانه قلمداد كند و از بند ايده آليسم و پندارگرايى رها شود، اما با انكار عينيّت اصل عليت دچار مشكل شد و تلاش كرد كه به نوعى واقع خارجى را مسلّم تلقى كند; مثلا از اين طريق كه نمودهاى ذهنى، سايه بودهاى خارجى هستند و يا مرزبندى نمودهاى ذهنى و قبول محدوده اى براى آنها مستلزم قبول چيزى بيرون از اين محدوده است كه همان واقع خارجى است، به اثبات واقعيت خارجى پرداخته، خود را رئاليست بنماياند. بى آنكه بخواهيم درباره آراى او به تفصيل تن دردهيم، به سهولت مى توان ديد كه او هم در نهايت به نحوى از اصل عليت براى اثبات واقع خارجى استفاده مى كند; يعنى انتقاد وايتهد از هيوم كه در ردّ عليت از خود عليت استفاده كرده بر كانت هم وارد است، چرا كه وى على رغم اعتقاد به عدم تطبيق اصل عليت در ساحت هستى هاى خارجى در نهايت براى قبول اصل همين هستى هاى خارجى به نحوى پوشيده از همان اصل عليت سود مى برد.